ابوحمزه ثمالی از حضرت باقر(ع) نقل میکند که ایشان فرمودند: در بنیاسرائیل عالمی بود که میان مردم قضاوت میکرد. همینکه هنگام مرگش رسید، به زن خود گفت: وقتی که من مردم مرا غسل ده و کفن کن و در سریر بگذار و رویم را بپوشان.
بعد از فوت او همسرش همان کارها را کرد و رویش را پوشانید. پس از مختصر زمانی روی او رو باز کرد تا یک بار دیگر او را ببیند. تا چنین کرد، چشمش به کرمی افتاد که بینی شوهرش را میخورد و قطع میکرد! زن خیلی ترسید.
شبهنگام شوهر خود را در خواب دید. به او گفت: از دیدن کرم ترسیدی؟ زن جواب داد: بسیار ترسیدم. قاضی گفت: اگر ترسیدی، بدان آنچه از گرفتاری به من رسید، فقط بهخاطر میل و علاقهام بود نسبت به برادرت! او روزی با طرف مورد نزاع خود برای قضاوت پیش من آمد و من در دل میل داشتم حق با او باشد و گفتم: خدایا حق را با او قرار بده. اتفاقا پس از محاکم حق هم با او بود و آشکارا مشاهده کردم که حق با برادر توست، ولی آنچه تو دیدی از رنج و عذاب آن کرم، بهواسطه همان میل بود که به حقانیت برادرت در منازعه داشتم، اگرچه واقع هم همانطور بود!
📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۸۲ (به نقل از انوار نعمانیه، ص۱۵)
روایات چهارشنبه 1 آذر 1402