راهب که این پاسخ را شنید، به سرباز گفت: ردپایی ساده میتواند بر وجود یک حیوان دلالت کند، آنگاه این آثار شگفت و مخلوقات تحیّرانگیز و کرات و ستارگان درخشان، دلالت بر وجود خالقی توانا و صانعی دانا نمیکند؟!
روایات چهارشنبه 14 تیر 1402
در زمان جنگهای در گرفته در نواحی غربی آفریقا، راهبی سرباز مجروحی را یافت که از شدت جراحت چون مردگان بیحرکت بود. به زحمت او را به عبادتگاه خود کشاند و مدتی را به معالجه و درمان او گذراند. راهب در این مدت به برنامههای عبادی خود مشغول بود، اما سرباز حتی پس از بهبود نیز اقدام به انجام هیچ یک از عبادات دینی خود نمیکرد.
روزی راهب پرسید: تو چرا پروردگارت را عبادت نمیکنی؟ سرباز جواب داد: چگونه پروردگاری خیالی که وجود ندارد را عبادت کنم؟! راهب با این شنیدن سخن سکوت کرد و هیچ نگفت.
یک روز که هر دو برای گردش از عبادتگاه خارج شدند و در میان بیابان قدم میزدند، چشم راهب به ردپای حیوانی افتاد و از سرباز پرسید: این چیست؟ جواب داد ردپای یک حیوان. راهب گفت: من که در این بیابان حیوانی ندیدم. سرباز گفت: اگر حیوانی نبود، ردپایی هم وجود نداشت. همین ردپا کافیست تا اثبات کند قطعا حیواتی در اینجا حضور داشته و از این مکان عبور کرده است.
راهب که این پاسخ را شنید، به سرباز گفت: ردپایی ساده میتواند بر وجود یک حیوان دلالت کند، آنگاه این آثار شگفت و مخلوقات تحیّرانگیز و کرات و ستارگان درخشان، دلالت بر وجود خالقی توانا و صانعی دانا نمیکند؟!
سرباز با شنیدن این استدلال، شرمنده شد و ایمان آورد و از حسن راهنمایی راهب تشکر کرد.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۱ و ۱۲ (با تصرف و تلخیص)