مقالات روایات مذهبی اسلامی و کلیپ

پند تاریخ-حریص-حرص
حریص، هوش و حواس ندارد!

مردی گنجشکی را صید کرد. گنجشک پرسید: از من چه می‌خواهی؟ جواب داد: تو را می‌کشم و می‌خورم. گفت: از گوشت ناچیز من تو را چیزی حاصل نخواهد شد. ولی تو را سه سخن می‌آموزم که در زندگی به کارت آید. اولی را موقعی که در دست تو هستم می‌گویم، دومی را وقتی که بر شاخه درخت رفتم، و سومی را زمانی که بر سر کوه نشستم.

آن مرد دست خود را آزاد گرفت و تقاضای گفتن سخن اول را نمود. گنجشک گفت: «هرچه از دستت رفت، افسوس آن را نخور». سپس از دست او پرید و بر شاخه نشست. مرد درخواست کرد: دومی را بگو. گفت: «هیچ‌وقت سخن محال را باور نکن». بعد گفت: چه موقعیتی را از دست دادی! در چینه‌دان من دو دانه مروارید هست که هر کدام بیست مثقال وزن دارند. اگر مرا کشته بودی، با همان مرواریدها مردی توانگر می‌شدی! صیاد گفت: افسوس بر این پیشامد نابه‌جا! سپس تقاضای سخن سوم را نمود.

گنجشک گفت: تو که دو نصیحت اول را فراموش کردی، به سومی چه حاجت داری؟! به تو گفتم بر هر چه ازدستت رفت افسرده مشو و نیز گفتم سخن محال را باور مکن. تمام پوست و پر و بال و گوشت من بیش از دو مثقال نمی‌شود. چگونه باور کردی در چینه‌دان من دو مروارید بیست مثقالی باشد؟! گنجشک این سخن را گفت و پرید...

این داستان، برای افراد حریص مثال زده می‌شود، زیرا آنقدر به ازدیاد ثروت علاقه دارند و در این مسیر کوشا هستند که به احتمال نفع و سودی، از هستی خود می‌گذرند و در تمام شئونات زندگی آنها پول و سود حکومت می‌کند، تا جایی که گاه فهم و شعور و درک را از آنان سلب می‌نماید!

📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۲۰

پند تاریخ حریص حرص

روایات    جمعه 18 اسفند

پند تاریخ-امانت-امانتداری
امین خائن!

قاضی ایاس، امینی داشت که گاه بخشی از امانات خود را به او می‌سپرد. روزی مردی نزد امین او رفت و مال زیادی را پیش او به امانت سپرد و خود به حجاز رفت. پس از مراجعت درخواست مال خود را کرد ولی امین منکر شد!

آن مرد شکایت پیش ایاس برد. قاضی پرسید: آیا نزد کس دیگری هم شکایت کرده‌ای؟ گفت: نه. باز پرسید: آیا او خبر دارد که به عنوان شکایت پیش من آمده‌ای؟ جواب داد: نه. ایاس گفت: برو و به هیچ‌کس مگو که چنین اتفاقی افتاده.

ایاس بعد از رفتن او، امین خود را خواست و گفت: مال زیادی نزد من جمع شده. آیا در منزل خود جای مورد اعتمادی داری تا فردا آن اموال را به آنجا منتقل کنم؟ امین گفت: آری. ایاس به او وعده داد که فردا با عده‌ای بیا که اموال آماده جابه‌جایی است.

بعد از رفتن امین، قاضی ایاس صاحب امانت را خواست و گفت: اکنون پیش او برو و امانت را از او بخواه. اگر نداد، بگو شکایتت را پیش قاضی ایاس خواهم کرد. مرد پیش امین رفت و گفت: امانت مرا می‌دهی یا به قاضی شکایت کنم؟ امین خائن (که در انتظار اموال موردنظر ایاس به سر می‌برد) امانت آن فرد را به او پس داد.

آن مرد بعد از گرفتن مال پیش ایاس آمد و خبر رد کردن مال را به او داد (و به این ترتیب، ایاس به خیانت امین خود اطمینان پیدا کرد). روز بعد که امین پیش ایاس رفت تا مالی که وعده داده شده بود را بگیرد، ایاس او را خائن خواند و برای همیشه از درگاه خود طرد نمود.

پند تاریخ امانت امانتداری

روایات    پنجشنبه 10 اسفند

پند تاریخ-قیامت-معاد-بهلول
بهلول و هارون

هنگامی که هارون از سفر حج مراجعت می‌نمود، بهلول در سر راه او ایستاده بود و با صدای بلند سه مرتبه صدا زد: هارون! هارون پرسید که این صدا از کیست؟ گفتند: بهلولِ مجنون است. هارون رو به بهلول کرد و گفت: می‌دانی من کیستم؟ بهلول گفت: تو آن کسی هستی که اگر در مشرق ظلم کنند و تو در مغرب باشی، مسئولیت آن ظلم با تو بوده و در روز قیامت بازخواست خواهی شد.

هارون گریه کرد و گفت: از من حاجتی بخواه. بهلول گفت: حاجت من این است که گناهان مرا دستور دهی ببخشند و مرا داخل بهشت کنند. هارون گفت: این کار از من ساخته نمی‌شود، ولی قرض‌های تو را می‌پردازم. بهلول پاسخ داد: به اموال مردم قرض پرداخت نمی‌شود. شما اموال مردم را به خودشان برگردانید. هارون گفت: دستور می‌دهم برای تامین معاش تو حقوقی دائمی (مادام‌العمر) بپردازند. بهلول گفت: ما همه بنده خدا هستیم. آیا ممکن است خداوند تو را در نظر گرفته باشد و مرا فراموش کند؟!

📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۷۸

پند تاریخ قیامت معاد بهلول

روایات    چهارشنبه 2 اسفند

پند تاریخ-میهمان
میهمان ارجمندتر است یا میزبان؟

حسین بن نعیم گوید: حضرت صادق(ع) به من فرمود: آیا برادران خود را دوست داری؟ عرض کردم بلی. پرسید: به فقرا و تنگدستانشان نفع می‌رسانی؟ جواب دادم: آری. فرمود: متوجه باش که لازم است ایشان را دوست بداری. آیا آنها را به منزل خود دعوت می‌کنی؟ گفتم: هیچگاه غذا نمی‌خورم مگر اینکه دو یا سه نفر از برادرانم مهمان من هستند.

فرمود: فضیلت آنها بر تو بیشتر از فضیلت تو است بر آن‌ها. عرض کردم: فدایت شوم، من آنها را میهمانی می‌کنم و در منزل خود از ایشان پذیرایی می‌نمایم، باز فضیلت آنها بیشتر است؟! فرمود: آری، هنگامی که وارد منزل تو می‌شوند با آمرزش تو و خانواده‌ات وارد می‌شوند و در بیرون رفتن گناهان تو و خانواده‌ات را بیرون می‌برند.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۸۲ (به نقل از کلمه طیبه، ص۲۴۵)

پند تاریخ میهمان

روایات    چهارشنبه 25 بهمن

پند تاریخ-احترام والدین
احترام پدر و پسر فرق دارد

امام حسن عسکری(ع) فرمود: دو نفر که یکی پدر و دیگری پسر او بود، به عنوان مهمان به خانه حضرت علی(ع) آمدند. حضرت از جای خویش برای آنها حرکت کرد. ایشان را در بالای مجلس نشانید و خود در مقابل آنها نشست. آنگاه دستور داد غذا بیاورند.

پس از صرف خوراک، قنبر تشت و آفتابه و حوله آورد، خواست دست پدر را بشوید. حضرت علی(ع) از جا بلند شد و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا دست پدر را بشوید، ولی آن مرد خود را به خاک افکنده عرض کرد: یا علی! تو می‌خواهی آب بر دست من بریزی؟! خداوند مرا در آن حال ببیند؟! فرمود: بنشین. خدا می‌بیند تو را در حالی که یکی از برادرانت که با تو فرقی ندارد مشغول خدمت تو است. نشست. حضرت علی(ع) فرمود: قسم می‌دهم به حق بزرگی که بر گردنت دارم، طوری آرام و آسوده بنشین، چنانکه اگر قنبر بر دستت آب می‌ریخت آسوده بودی.

هنگامی که دست او را شست، آفتابه را به محمد بن حنفیه داد. فرمود: اگر این پسر تنها آمده بود، دست او را می‌شستم، اما خداوند دوست ندارد بین پدر و پسری که در یک محل و مجلس هستند، در احترام برابری باشد. اکنون پدر دست پدر را شست، تو هم پسر جان دست پسر را بشوی. محمد بن حنفیه دست او را شست‌وشو داد. امام حسن عسکری(ع) فرمود: هر کس علی(ع) را پیروی کند در این کار، شیعه حقیقی خواهد بود.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۷۲ (به نقل از بحارالانوار، ج۱۶، ص۱۴۸)

پند تاریخ احترام والدین

روایات    دوشنبه 23 بهمن

پند تاریخ-امتیاز-رجحان
خوش ندارم خود را بر شما امتیازی بدهم

در یکی از سفرها حضرت رسول(ص) امر فرمود همراهان گوسفندی بکشند. مردی از اصحاب عرض کرد: کشتن آن به عهده من. دیگری گفت: پوست کندنش با من. سومی عرض کرد: من آن را می‌پزم. حضرت رسول(ص) فرمود: جمع کردن هیزمش با من. اصحاب گفتند: یا رسول الله! ما در خدمتگزاری حاضریم، هیزم جمع می‌کنیم. شما خود را به زحمت نیندازید. فرمود: می‌دانم، اما خوش ندارم خود را بر شما امتیازی بدهم. خداوند دوست ندارد که بنده‌اش را ببیند که خویش را بر رفیقان و همراهان امتیاز داده است.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۵۸ (به نقل از منتهی‌الآمال، ج۱، ص۱۸)

پند تاریخ امتیاز رجحان

روایات    چهارشنبه 11 بهمن

پذیرش نبوت پیامبر خاتم(ص) و ولایت حضرت علی(ع)، شرط پیامبری پیامبران

امام رضا(ع) فرمودند: وَلَايَةُ عَلِيٍّ(ع) مَكْتُوبَةٌ فِی جَمِيعِ صُحُفِ الْأَنْبِيَاءِ وَ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ رَسُولًا إِلَّا بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ وَصِيِّهِ عَلِيٍّ(ع)؛ ولایت علی(ع) نوشته‌ شده‌ در همه‌ کتب آسمانی است و خداوند پیامبری را مبعوث نکرد، مگر آنکه نبوت پیامبر خاتم(ص) و ولایت علی(ع) را پذیرفتند. (کافی، ج۱، ص۴۳۷)

🔹 ارسال شده توسط سرکار خانم بخشی‌پور

پیشنهاد کاربران ولایت امیرالمومنین (ع) پیامبران

روایات    دوشنبه 9 بهمن

پند تاریخ-شاد کردن مومن
از اطعام حیوان، تا آزادی

سیدالشهدا(ع) فرمود: این فرمایش پیغمبر(ص) که «بعد از نماز، بهترین عمل‌ها مسرور کردن مومن است با وسایلی که معصیت نباشد»، برای من به تجربه رسید.

روزی غلامی را دیدم با خوراک خود سگی را شریک قرار داده. پرسیدم چرا چنین می‌کنی؟ گفت یا ابن رسول الله من محزونم و جویای سروری هستم. می‌خواهم با مسرور کردن این حیوان غم از دلم زدوده شود، زیرا بنده مردی یهودی هستم و مایلم از او جدا شوم.

اباعبدالله(ع) پیش آن مرد یهودی رفت و ۲۰۰ دینار قیمت غلام را با خود برد و درخواست کرد غلام را بفروشد. آن مرد عرض کرد: غلام فدای قدم مبارک شما، این بستان را نیز به او بخشیدم و ۲۰۰ دینار را هم تقدیم به شما می‌کنم. حضرت فرمود من مال را به تو بخشیدم. مرد یهودی عرض کرد پذیرفتم. آن را هم به غلام می‌بخشم.

سیدالشهدا(ع) فرمود: من غلام را آزاد کردم، دینارها و بستان را نیز به او بخشیدم. زن آن یهودی گفت: من هم اسلام می‌آورم و مهریه خود را به شوهرم می‌بخشم. مرد یهودی گفت من نیز مسلمان می‌شوم و این خانه را به زنم بخشیدم.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۵۶ (به نقل از بحارالانوار، ج۱۰، ص۱۴۵)

پند تاریخ شاد کردن مومن

روایات    شنبه 7 بهمن

آخرین کلام پیامبر و امام صادق -علیهماالسلام- چه بود؟

جابر بن عبدالله می‌گوید: کعب‌الاحبار از عمر پرسید: «آخرین سخن پیامبر(ص) چه بود؟»، او گفت: «از علی(ع) بپرس». کعب به نزد حضرت علی(ع) آمد و همین پرسش را از آن حضرت نمود. حضرت علی(ع) فرمود: رسول خدا را به سینه خود گرفتم، پس سر مبارکش را بر دوش من گذاشت و فرمود: نماز، نماز. (فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج‏۳، ص۴۹)

امام کاظم(ع): پدرم در هنگام مرگ به من فرمود: پسرم! شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمارد نمی‌رسد. (وسائل الشیعه، ج۴، ص۲۴)

🔹 ارسال شده توسط آقای علی شهبازی

پیشنهاد کاربران نماز شفاعت

روایات    دوشنبه 2 بهمن

حرمت همسایه

مردی از انصار خدمت پیامبر(ص) آمده عرض کرد: من خانه‌ای در فلان محله خریده‌ام. نزدیک‌ترین همسایگانم کسی است که نه از شر او ایمنم و نه به نیکی او امیدوارم. پیامبر(ص) به علی(ع)، سلمان و اباذر و یکی دیگر از اصحاب دستور داد در میان مسجد با صدای بلند بگویند: ایمان ندارد کسی که همسایه خویش را ایمن نگرداند از آزار و شر خود. پس از آن فرمود اعلام کنید تا ۴۰ خانه از طرف چپ و راست و جلو و عقب همسایه محسوب می‌شوند.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۳۶ (به نقل از بحار، ج۱۶، ص۴۳)

پند تاریخ همسایه

روایات    چهارشنبه 27 دی

گذشت پادشاه

فردی در حق یکی از پادشاهان عرب مرتکب جرم بزرگی شده بود. روزی با پای خودش پیش پادشاه آمد. پادشاه به او گفت: با جرم و خطایی که مرتکب شدی، چگونه جرأت نمودی به پای خودت پیش من آیی؟ پاسخ داد: با خود فکر کردم هرچه جرم و خیانت من بزرگ باشد، عفو و بخشش شاهنشاه از آن بیشتر است. لذا به امید بخشایش به پیشگاه پادشاه شرفیاب شدم.

سخن او در دل پادشاه اثر بسزایی گذاشت و او را بخشید. وقتی یکی از نزدیکان شاه در پنهانی از او علت را جویا شد، پادشاه گفت: با خود فکر کردم اگر از او انتقام بگیرم دلم تسلی می‌یابد و خرسند می‌شوم، اما اگر او را ببخشم هم دل او را شاد نموده‌ام و هم نام نیکی از خود به‌جای گذاشته‌ام. به همین خاطر از کیفرش منصرف شدم.

ما از گناه خصم تجاوز کنیم از آنْک / در عفو لذتی است که در انتقام نیست

📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۹۷ (با تصرف)

پند تاریخ بخشش

روایات    جمعه 15 دی

استغفار-فرزند دار شدن-نزول باران-کسب مال
معجزه استغفار

شخصی خدمت امام حسن مجتبی(ع) آمد و از خشک‌سالی شکایت کرد. حضرت در بیان راه چاره فرمودند: «استغفار کن». شخص دیگری به پیشگاه حضرت آمد و از فقر و ناداری شکایت کرد. حضرتش فرمودند: «استغفار کن». فرد سومی به محضرش شرفیاب شد و از حضرت خواست تا دعایی فرماید که خداوند پسری به او عطا فرماید. حضرت، به او فرمودند: «استغفار کن».

حاضران باتعجّب پرسیدند: سه نفر با سه خواسته متفاوت، خدمت شما آمدند و شما همه را به «استغفار» توصیه فرمودید؟! فرمود: من این توصیه را از خود نگفتم. همانا در این توصیه از کلامِ خداوند الهام گرفتم. آنگاه این آیات سوره نوح را تلاوت فرمودند:

«اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا»؛ «از پروردگار خود آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است؛ تا باران‌های مفید و پربرکت را از آسمان بر شما پیوسته دارد و شما را با مال بسیار و فرزندان متعدّد یاری رساند و باغ‌های خرّم و نهرهای جاری به شما عطا فرماید.»

ارسال شده توسط سرکار خانم مروتی

استغفار فرزند دار شدن نزول باران کسب مال

روایات    دوشنبه 11 دی

پند تاریخ-یحیی بن خالد
حاکم ری و دل‌هایی که به‌دست آورد!

مردی از اهل ری گفت: يكى از نويسندگان يحيى بن خالد به حكومت رى منصوب شد. من مقدارى ماليات بدهكار بودم که چنانچه آن را از من مطالبه می‌کردند، فقیر و بی‌نوا می‌شدم. عده‌اى گفتند: او طرفدار مذهب اهل‌بيت(ع) است، ولى من همچنان از رفتن نزد او بيمناك بودم.

سرانجام تصميم گرفتم به قصد حج حرکت کنم و به نزد مولايم موسى بن جعفر(ع) بروم و او را در جريان بگذارم. پس از آن كه خدمت امام رسيدم، آن حضرت نامه‌اى بدين مضمون براى والى رى نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. بدان! براى خداوند در زير عرشش سايه‌اى است كه از آن بهره نمى‌گيرد مگر كسى كه به برادرش نيكى كند، يا او را از غم و اندوهى رهايى بخشد و يا او را خوشحال سازد؛ و این (حامل نامه) برادر توست. والسّلام.»

چون از مسافرت برگشتم، شبی به منزل والی رفتم. وقتی فهمید از جانب امام کاظم(ع) پیغامی برایش آورده‌ام، مرا تکریم فراوان نمود. آنگاه نامه موسی بن جعفر(ع) را به او دادم. وقتی نامه را خواند و از مضمون آن اطلاع یافت، اموال و لباس‌های خود را طلبید. هرچه درهم و دینار و پوشاک داشت با من تقسیم کرد و هر مالی که تقسیم‌پذیر نبود، معادل نصف آن پول می‌داد و بعد از هر تقسیم می‌گفت: آیا مسرورت کردم؟ می‌گفتم: به خدا سوگند، زیاد مسرور شدم. در این هنگام دفتر مطالبات را طلبید، آنچه به نام من بود محو کرد و نوشته‌ای داد که در آن مالیات نداشتن مرا گواهی کرده بود.

از او خداحافظی کردم و از خدمتش مرخص شدم. با خود گفتم این مرد بسیار به من نیکی کرد و من قدرت جبران آن را ندارم. بهتر است حجی بگذارم و در موسم حج برایش دعا کنم و نیکی او را به اطلاع مولایم موسی بن جعفر(ع) برسانم.

چنین کردم. هنگامی که جریان را به حضرت کاظم(ع) شرح می‌دادم، پیوسته صورت مبارک آن جناب از شادمانی برافروخته می‌شد. عرض کردم: مگر کارهای او شما را مسرور کرد؟ فرمود: آری، به خدا قسم کارهایش مرا شاد نمود و جدم امیرالمؤمنین(ع) را خوشحال کرد. سوگند به پروردگار که پیامبر(ص) را خرسند نمود و همانا خداوند را نیز مسرور کرد!

📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۴۷ و بحارالانوار، ج۴۸، ص۱۷۴

پند تاریخ یحیی بن خالد

روایات    چهارشنبه 6 دی 1402

روایت-وفا
شفا به شرط وفا!

شخصی غلام پرهیزگار و پارسایی داشت. زمانی سخت بیمار شد و از بهبود یافتن خود مایوس گردید.

با خداوند عهد کرد اگر خوب شدم به شکرانه سلامتی خویش، همین غلام را آزاد می‌کنم. خداوند هم او را شفا داد و از بستر حرکت کرد ولی بعد از بهبود، دل از غلام نمی‌کند! سرانجام نیز آزادش نکرد.

پس از مدتی باز بیمار شد و مانند مرتبه پیش در بستر افتاد. به غلام گفت برو طبیب را بیاور تا مرا معالجه کند. غلام در پی طبیب رفت، اما هنگامی که برگشت، گفت: طبیب می‌گوید من او را مداوانه نمی‌کنم زیرا او آنچه می‌گوید وفا نمی‌کند و بر سر پیمان خویش نیست.

از سر از شنیدن این سخن خواجه متنبه شد و گفت: به طبیب بگو من از عهدشکنی توبه کردم و دیگر خلاف عهد نمی‌کنم. غلام رفت و پس از بازگشت گفت: طبیب هم می‌گوید: تو اگر بر سر وفا باشی، ما هم شربت شفا به تو ارزانی خواهیم داشت...

این داستان، مضمون آیه ۶۵ سوره مبارکه عنکبوت را به انسان یادآور می‌شود که می‌فرماید: فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ - پس زمانی که در کشتی سوار می‌شوند [و در وسط دریا امواج خطرناک آنان را محاصره می‌کند]، خدا را در حالی که ایمان و عبادت را برای او [از هرگونه شرکی] خالص می‌کنند می‌خوانند، و چون به سوی خشکی نجاتشان می‌دهیم به ناگاه به آیین شرک روی می‌آورند!!

📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۲۸ (با تصرف)

روایت وفا

روایات    شنبه 2 دی 1402

پند تاریخ-عهد-پیمان
به پیمانی که با خدا بستی وفا کن

یکی از پادشاهان را پیش‌آمد دشواری روی داد و با خدا عهد کرد که اگر کار من به نیکی پایان پذیرد، هرچه پول در خزینه دارم به مستمندان و بینوایان خواهم داد. خداوند به‌زودی خواسته او را برآورد. پادشاه تصمیم گرفت به پیمان خود وفا کند.

خزینه‌دار را خواست و دستور داد موجودی را حساب کند. بعد از بررسی معلوم شد مقدار زیادی پول در خزینه موجود است. امراء دولت گفتند: این همه مال را نمی‌توان به مستمندان پرداخت و برای اداره امور و رسیدگی به لشکریان و... احتیاج به این پول هست. شاه گفت من عهد کرده‌ام و خلاف آن نمی‌کنم. عده‌ای گفتند لشکریان و کارگزاران نیز جزء مسمتندان و نیازمندان‌اند و نمی‌توان آنها را از این بخشش محروم نمود.

پادشاه با شنیدن این سخن به فکر فرو رفت و مدتی پیوسته برای آشکار شدن تکلیف خود می‌اندیشید. روزی کنار غرفه‌ای نشسته بود که مردی ژولیده را در حال عبور دید. پادشاه او را خواست و جریان پیمان را به او مطرح کرد و گفت: عده‌ای می‌گویند لشکریان هم مستمند محسوب می‌شوند و باید از این پول به آنها نیز اعطا نمود. نظر تو چیست؟

مرد گفت: اگر در موقع عهد بستن، سپاهیان را در نظر داشته‌اید، صحیح است (و باید به لشکریان هم عطا کنید)، وگرنه به آنها نمی‌توان داد. شاه گفت: در موقع عهد فقط به یاد مستمندان و بیچارگان بودم. یکی از امراء که آنجا حاضر بود به آن مرد گفت: ای دیوانه! مال بسیار است و سپاهیان هم به آن نیاز دارند!

مرد ژولیده رو به شاه کرد و گفت: اگر با آن کسی که با او پیمان بسته‌ای دیگر کاری نداری، وفا نکن. ولی چنانچه به او احتیاج داری به عهد خویش وفا کن. پادشاه از این جمله چنان تحت‌تاثیر واقع شد که اشک از دیدگان فرو ریخت و همان دم دستور داد اموال را بین فقرا تقسیم کنند.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص ۲۶ (با تصرف)

پند تاریخ عهد پیمان

روایات    چهارشنبه 22 آذر 1402

پند تاریخ-چاپلوسی-کریم خان زند
چاپلوسی به قیمت چشم

کریم خان زند هر صبح ساعتی برای دادخواهی ستم‌دیدگان می‌نشست و به شکایات مردم رسیدگی می‌نمود. یک روز مرد حیله‌گری پیش او آمد. همین که وارد شد چنان سیلاب اشک از دیده فروریخت و های‌های گریه کرد که دل کریم خان برایش سوخت. هر چه می‌خواست سخنبگوید گریه مجالش نمی‌داد. پادشاه دستور داد او را به آسایشگاهی ببرند تا کمی آرام بگیرد.

ساعتی نگذشته بود که غم و اندوهش فرو نشست. او را پیش شاه آوردند. کریم خان او را نوازش بسیار نمود و سپس از کارش پرسید. مرد گفت: من کور و نابینا به دنیا آمدم. از هنگام تولد خداوند نیروی بینایی من را گرفته بود و عمر خود را تا چندی پیش به همان وضع و محروم از نعمت دیدن می‌گذراندم، تا اینکه روزی افتان و خیزان به آرامگاه پدر شما رفتم و دست توسل به مزار شریف آن مرحوم زدم و از او درخواست دو چشم بینا نمودم.

آنجا آنقدر گریه کردم که بی‌حال شده و به خواب رفتم. در عالم خواب مردی جلیل‌القدر را مشاهده کردم که به بالین من آمد و دست بر چشمانم گذاشت و گفت: من پدر کریم خان زند هستم. چشم تو را شفا دادم. اینک با خاطری آسوده حرکت کن.  از خواب که بیدار شدم چشم‌های خود را بینا یافتم و جهان تاریک برایم روشن گردید.

مرد پس از بیان ماجرا، به کریم خان گفت: این‌همه گریه من از جهت ستایش و سپاسگزاری بود که قادر بر خودداری از آن نبودم و شرفیاب شدم تا به عرض برسانم فرزند چنین پدری هستید. من به جهت آن که با داشتن این دو چشم زندگی تازه‌ای یافتم، به پیشگاه شما آمدم تا خود را برای همیشه جزء فدائیان شما معرفی کنم و عرض نمایم که از هیچ‌گونه خدمت‌گزاری دریغ ندارم.

کریم خان امر کرد دژخیم (جلّاد) را حاضر کنند و به او دستور داد چشمان این مرد را بیرون آورد! کسانی که در بارگاه حضور داشتند تقاضای گذشت و عفو نمودند و گفتند او حیله‌باز است و به امید کرم کریم آمده است. بالاخره کریم خان را منصرف کردند، ولی فرمان داد او را به چوب ببندند.

هنگامی که چوبش می‌زدند کریم خان می‌گفت: پدرم تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ، خَر دزدی می‌کرد. من که به این مقام رسیدم، عده‌ای چاپلوس برای خوشایند من بر آرامگاه پدرم مقبره‌ای ساختند و آنجا را عیناق ابو الوکیل نامیدند. اکنون تو ای دروغگوی چاپلوس او را صاحب کرامت خدایی معرفی می‌کنی؟! ای کاش چشم‌هایت را درآورده بودم تا می‌رفتی برای مرتبه دوم از او چشم تازه می‌گرفتی.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۲۲۹

پند تاریخ چاپلوسی کریم خان زند

روایات    چهارشنبه 15 آذر 1402

پند تاریخ-قضاوت
حساسیت قضاوت

ابوحمزه ثمالی از حضرت باقر(ع) نقل می‌کند که ایشان فرمودند: در بنی‌اسرائیل عالمی بود که میان مردم قضاوت می‌کرد. همینکه هنگام مرگش رسید، به زن خود گفت: وقتی که من مردم مرا غسل ده و کفن کن و در سریر بگذار و رویم را بپوشان.

بعد از فوت او همسرش همان کارها را کرد و رویش را پوشانید. پس از مختصر زمانی روی او رو باز کرد تا یک بار دیگر او را ببیند. تا چنین کرد، چشمش به کرمی افتاد که بینی شوهرش را می‌خورد و قطع می‌کرد! زن خیلی ترسید.

شب‌هنگام شوهر خود را در خواب دید. به او گفت: از دیدن کرم ترسیدی؟ زن جواب داد: بسیار ترسیدم. قاضی گفت: اگر ترسیدی، بدان آنچه از گرفتاری به من رسید، فقط به‌خاطر میل و علاقه‌ام بود نسبت به برادرت! او روزی  با طرف مورد نزاع خود برای قضاوت پیش من آمد و من در دل میل داشتم حق با او باشد و گفتم: خدایا حق را با او قرار بده. اتفاقا پس از محاکم حق هم با او بود و آشکارا مشاهده کردم که حق با برادر توست، ولی آنچه تو دیدی از رنج و عذاب آن کرم، به‌واسطه همان میل بود که به حقانیت برادرت در منازعه داشتم، اگرچه واقع هم همانطور بود!

📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۸۲ (به نقل از انوار نعمانیه، ص۱۵)

پند تاریخ قضاوت

روایات    چهارشنبه 1 آذر 1402

پند تاریخ-وفاداری
پاداش وفاداری

یعقوب لیث وقتی با لشکریان خود به نیشابور رسید، محمد طاهر حاکم آنجا بود. محمد طاهر با یعقوب از در مخالفت وارد شد، یعقوب هم شهر را محاصره کرد.

زمامداران و ارکان دولت محمد طاهر پنهانی نامه‌ها نوشتند و آمادگی خویش را برای فرمانبرداری از یعقوب و مخالفت با طاهر اعلام کردند، به‌جز ابراهیم حاجب (وزیر دربار) که بر وفاداری و پیمان ارادت محکم بود.

همین که یعقوب شهر را فتح کرد، ابراهیم را خواست. به او گفت: از چه‌رو همه بزرگان و سرداران نامه برای من نوشتند، ولی تو با آنها موافقت نکردی؟ ابراهیم گفت: مرا با شما سابقه دوستی و محبتی نبود تا به‌وسیله نامه تجدید عهد گذشته را بکنم و نه از محمد طاهر شکایت داشتم تا با او مخالفت نمایم. جوانمردی نیز به من اجازه نداد که ناسپاسی کرده و با شکستن پیمان و عهد حق لطف‌ها و پرورش او را ضایع کنم.

یعقوب گفت: تو شایسته‌ای که مورد توجه و تربیت واقع شوی و به مقام ارجمندی برسی! به همین جهت، یعقوب او را به درجه‌ای بزرگ مفتخر گردانید و کسانی که نسبت به ولی‌نعمت خویش ناسپاسی کرده بودند، با انواع شکنجه‌ها کیفر داد...

📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۲۵

پند تاریخ وفاداری

روایات    چهارشنبه 24 آبان 1402

پند تاریخ-فرزند صالح
ثمره فرزند صالح

پیامبر اکرم(ص) فرمود: عیسی بن مریم(ع) از قبری گذشت. مشاهده کرد صاحب قبر در عذاب است. اتفاقاً سال بعد نیز از همانجا گذشت و دید عذاب نمی‌شود. گفت: خدایا! سال قبل از اینجا گذشتم و صاحب قبر را در عذاب دیدم و اکنون می‌بینم او را عذاب نمی‌کنند، سبب آن چیست؟ خطاب شد: ای عیسی! او را فرزندی بود که بزرگ شد و راه و معبری را تعمیر کرد و اصلاح نمود و نیز یتیمی را پناه داد و به‌واسطه کار او گناه پدرش را بخشیدیم.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۶۸، به نقل از وسائل امر به معروف، ص۵۶۲

پند تاریخ فرزند صالح

روایات    چهارشنبه 17 آبان 1402

پند تاریخ-توبه-یتیم
بر او نماز بخوان که آمرزیده شده!

در اطراف بصره مردی فوت شد و چون بسیار آلوده به معصیت بود، کسی برای حمل و تشییع جنازه او حاضر نگشت. همسرش چند نفر را اجیر کرد و جنازه او را تا محل نماز بردند، ولی کسی بر او نماز نخواند.

بدن او را برای دفن به خارج از شهر بردند. در آن نواحی زاهدی بود بسیار مشهور که همه به صدق و صفا و پاکدلی او اعتقاد داشتند. زاهد را دیدند که منتظر جنازه است! همین که بر زمین گذاشتند، زاهد پیش آمد و گفت: آماده نماز شوید و خودش نماز خواند.

طولی نکشید که این خبر به شهر رسید و مردم دسته‌دسته برای اطلاع از جریان و اعتقادی که به آن زاهد داشتند، از برای تحصیل ثواب می‌آمدند و نماز بر جنازه می‌خواندند و همه از این پیشامد در شگفت بودند. بالاخره از زاهد پرسیدند که چگونه شما اطلاع از آمدن این جنازه پیدا کردید؟ گفت: در خواب دیدم به من گفتند برو در فلان محل بایست. جنازه‌ای می‌آورند که فقط یک زن همراه اوست. بر اون نماز بخوان که آمرزیده شده.

زاهد از زن پرسید: همسر تو چه عملی می‌کرد که سبب آمرزش او شد؟ زن گفت: شبانه‌روز او به آلودگی و شرب خمر می‌گذشت. پرسید: آیا عمل خوبی هم داشت؟ جواب داد: آری، سه کار خوب نیز انجام می‌داد: ۱- شب که از مستی به خود می‌آمد، گریه می‌کرد و می‌گفت خدایا کدام گوشه جهنم مرا جای خواهی داد؟ ۲- صبح که می‌شد لباس خود را تجدید می‌نمود و غسل می‌کرد و وضو می‌گرفت و نماز می‌خواند ۳- هیچگاه خانه او خالی از دو یا سه یتیم نبود. آنقدر که به یتیمان مهربانی و شفقت می‌کرد، به اطفال خود نمی‌کرد.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۵۵ به نقل از کشکول شیخ بهایی و شجره طوبی، ج۲، ص۲۷۸

پند تاریخ توبه یتیم

روایات    چهارشنبه 10 آبان 1402

نمایش 1 از 2