محمد بن مسلم گوید: حضرت باقر(ع) به من فرمود: محمد بن مسلم! گناهان مؤمن اگر توبه کند، آمرزیده شده است. باید بعد از توبه و آمرزش کارهایی نیک و عمل صالح به جا آورد. توجه داشته باش به خدا سوگند این امتیاز (قبول توبه) مخصوص اهل ایمان است.
عرض کردم: اگر بعد از توبه کردن، باز گناه کرد و دومرتبه توبه نمود چه؟ فرمود: خیال میکنی بنده مؤمن از گناه خود پشیمان شود و استغفار و توبه نماید، آنگاه خداوند توبه او را قبول نکند؟!
عرض کردم: این کار را بسیار تکرار کرده، گناه میکند و باز توبه میکند و طلب آمرزش مینماید. فرمود: هرچه او استغفار و توبه کند، خداوند نیز بر او میبخشد. همانا خداوند بخشنده و مهربان است. توبه را میپذیرد. از گناه میگذرد. محمد! متوجه باش مبادا مؤمنین را از رحمت خدا مأیوس کنی.
📖 منبع: کافی، ج۲، ص۴۳۴
روایات چهارشنبه 24 اردیبهشت
بخیلی خروسی کشت و به غلام خود داد. گفت: اگر از عهده پختن این خروس خوب برآیی، تو را آزاد میکنم. غلام هرچه توانست جدیت کرد تا شاید از بندگی آزاد شود. وقتی غذا حاضر شد، بخیل آب خروس را خورده، خروس را به جا گذاشت، گفت: اگر آشی با همین خروس درست کنی، آزادت میکنم. غلام شوربای خوبی تهیه کرد. باز بخیل شوربا را خورد و خروس را گذاشت و غلام را آزاد نکرد. برای مرتبه سوم دستور داد با پیکر خروس حلیمی تهیه نماید. غذاهای رنگارنگ با یک خروس دستور میداد، غذا را میخورد و خروس را نگه میداشت!
بالاخره غلام به تنگ آمده گفت: آقای من! دیگر مرا میلی به آزاد شدن نیست. شما را به خدا سوگند این خروس را آزاد کنید و بخورید تا از دست شما راحت شود...
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۶۲
روایات چهارشنبه 17 اردیبهشت
ابوالحسن علی بن عیسی بغدادی سمت وزارت در زمان مقتدر و قادر عباسی داشت و از اشخاص خیر و خدمتگزار به شمار میرفت. پیوسته به مستمندان رسیدگی مینمود و هیچگاه باعث قتل احدی نشد. این وزیر با اخلاق نیکویی که داشت، روزی سواره با عده زیادی از همراهان میگذشت. موکب باشکوه و عظمت وزیر در نظر عابرین جلوه خاصی مینمود و مردم با دیده جلال و ابهت خیره شده بودند. آنهایی که او را نمیشناختند از شخصیتش سوال میکردند.
در این میان وزیر متوجه شد دو زن با یکدیگر صحبت میکنند. یکی از دیگری پرسید: این کیست که با چنین عظمتی میگذرد؟ زن مخاطب جواب داد: بندهای است که از چشم خدا افتاده، از این رو او را مبتلا به چنین دستگاهی نموده! (به قول شیخ بهایی در کشکول: مردی است که خدا او را از در خانه خود رانده، اینک خدمتگزار پستترین بندگان خدا شده!)
وزیر هوشیار از این گفتوگو پند شایستهای برد و همان دم تصمیم ترک وزارت گرفته به منزل بازگشت. از مقام وزارت استعفا داده عازم مکه معظمه گردید و مجاور آنجا شد تا در سال ۳۳۴ از دنیا رفت. جامی این داستان را به شعر درآورده که بخشی از آن شعر، از این قرا است:
راندهای از حرم قرب خدا / کرده در کوکبه دوران جا
خورده از شعبده دهر فریب / مبتلا گشته به این زینت و زیب
آمد آن زمزمه در گوش وزیر / داشت در سینه دلی پندپذیر
همه اسباب وزارت بگذاشت / به حرم راه زیارت برداشت
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۹۳
روایات چهارشنبه 10 اردیبهشت
حضرت صادق(ع) فرمود: مردی در زمانهای گذشته زندگی میکرد. در جستجو بود دنیا را از راه حلال به دست آورد و ثروتی فراهم نماید ولی نتوانست. از راه حرام جدیت کرد باز نتوانست.
شیطان برایش مجسم و آشکار شده گفت: از راه حلال خواستی ثروتی فراهم کنی نشد و از راه حرام هم نتوانستی. اینک مایلی من راهی به تو بیاموزم که به خواسته خود موفق شوی، ثروت سرشاری به دست آوری و عدهای هم پیرو و تابع پیدا کنی؟ گفت: آری، مایلم. شیطان گفت: از خود کیش و دینی اختراع کن و مردم را بهسوی کیش اختراعی دعوت نما. به دستور شیطان رفتار کرد، مردم گردش را گرفته پیرویاش کردند و به آنچه مایل بود از ثروت دنیا رسید.
روزی ناگاه متوجه شد که چه کار ناشایستی کردم! مردم را گمراه نمودم! خیال نمیکنم توبهای داشته باشم مگر اشخاصی که بهواسطه من گمراه شدهاند متوجه کنم که آنچه از من شنیدند باطل و ساخته شده خودم بود. آنها را برگردانم شاید توبهام پذیرفته شود. به پیروان خود یکیک مراجعه کرد، آنها را گوشزد نمود که آنچه من میگفتم باطل بود. اساس و پایهای نداشت. آنها جواب میدادند: دروغ میگویی! گفتار سابق تو حق بود، اکنون در کیش و دین خود شک کرد کرده و گمراه گشتهای!
این جواب را که از آنها شنید، غل و زنجیری تهیه نمود، به گردن خود آویخته گفت: باز نمیکنم تا خدا توبهام را بپذیرد. خداوند به پیغمبر آن زمان وحی نمود که به فلانی بگو قسم به عزتم اگر آنقدر مرا بخوانی و ناله نمایی که بند بندت از هم جدا شود، دعایت را مستجاب نمیکنم، مگر کسانی که به کیش تو مردهاند و آنها را گمراه کرده بودی به حقیقت کار خود اطلاع دهی و از کیش تو برگردند! (این کار هم که برایش امکان نداشت...)
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۲۵۱، به نقل از بحارالانوار، ج۲، ص۲۷۷
روایات چهارشنبه 3 اردیبهشت
معاویة بن وهب گوید به طرف مکه میرفتیم. پیرمرد عابد و خداپرستی همراه ما بود ولی مذهب ما را نداشت. در مسافرت نماز را تمام میخواند، با اینکه در مذهب ما باید شکسته میخواند! پسر برادرش که مسلمان بود و مذهب شیعه داشت همراهش بود.
پیرمرد در بین راه مریض شد. به پسر برادرش گفتم خوب است این پیرمرد را متوجه مذهب ما کنی و او را به ولایت علی(ع) دعوت نمایی. شاید خداوند از این گمراهی نجاتش دهد.
پسرک جلو رفت، گفت: عمو جان! مردم بعد از پیغمبر(ص) مرتد شده از دین برگشتند مگر چند نفری. آنچه لازم بود از پیغمبر(ص) اطاعت شود، لازم است از علی(ع) نیز اطاعت شود و پیروی علی(ع) پیروی پیغمبر(ص) است. پیرمرد این سخنان را که شنید، آهی کشیده نالهای نمود و گفت: من نیز بر همین عقیده برگشتم و این مذهب را اختیار نمودم. این سخن را گفت و جان سپرد.
خدمت حضرت صادق(ع) رسیدیم. علی ابن سری داستان پیرمرد را به حضرت عرض کرد. امام فرمود: آن مرد از اهل بهشت است. علی بن سری عرض کرد: او که ایمان و ولایت نداشت، مگر همان ساعت مرگ! فرمود: از او دیگر چه میخواهید؟! به خدا سوگند داخل بهشت شد.
📖 منبع: کافی، ج۲، ص۴۴۰
روایات چهارشنبه 27 فروردین
روزی حجاج در منبر، خطابهی خود را به درازا کشاند شخصی شجاع و با اراده از بین مستمعین با صدای بلند گفت: موقع نماز فرا رسیده است. سخن را کوتاه کن که نه وقت به احترام شما توقف میشود و نه باریتعالی عذرت میپذیرد.
این صراحت کلام آن هم با حضور جمعیت برای حجاج گران آمد. دستور داد مرد را زندانی کردند. کسان او نزد حجاج رفتند و گفتند: امیر! مردی که در مجلس عمومی سخن گفت و هماکنون در زندان است، از بستگان ماست و دیوانه! اجازه فرمایید آزاد شود. حجاج گفت: اگر خودش به جنون اعتراف کند آزادش خواهم نمود.
بستگانش به زندان رفتند و سخن حجاج را به وی گفتند. جواب داد: پناه میبرم به خدا! گمان ندارم که پروردگارم به جنونم مبتلا کرده باشد، با آنکه از عافیت و سلامت او برخوردارم. پاسخ زندانی به گوش حجاج رسید و او را به علت صداقت و راستگوییش آزاد نمود.
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۲۶۰، به نقل از المسطرف، ج۲، ص۸
پینوشت:
مراد از ذکر داستان این نیست که انسان موقعیتشناس نباشد و در مقابل افراد خونریزی مثل حجاج بن یوسف، عاقبتاندیشی را ترک نموده و خود را به هلاکت بیندازد. بلکه هدف این بود با این مثال تاریخی بدانیم گاهی سنگدلترین و متکبرترین افراد نیز ممکن است در مقابل صداقت و سخن حق سر تسلیم فرود آورند و چنین چیزی ناممکن نیست.
روایات چهارشنبه 20 فروردین
رسول اکرم (ص) فرمود: میدانستم که با ریختن خاک، نظم خشتها بر هم میخورد و روی بدن سعد میریزد، ولی خداوند دوست دارد بندهای را که وقتی کاری میکند آن را محکم و متقن انجام دهد.
روایات چهارشنبه 6 فروردین
حضرت فرمود: کسی که بقای ایشان را دوست داشته باشد از جمله آنهاست و هر که از ایشان محسوب شود جای او در جهنم خواهد بود.
روایات پنجشنبه 23 اسفند
امیرالمؤمنین(ع) از مردی شنید که میگفت: شخصی که خست طبع و لئامت (بخل، طمع) دارد، کیفرش آسانتر از ظالم است. حضرت فرمود: اشتباه کردهای، زیرا ظالم ممکن است توبه کند و استغفار نماید، حق مظلوم را نیز رد کند. اما خسیس و لئیم هرگاه خستت طبع به خرج دهد، از دادن زکات و صدقه خودداری میکند، پیوند خویشاوندی را قطع مینماید، از پذیرایی میهمان خودداری نموده، در راه خدا چیزی نمیدهد، از سایر کمکهای دینی دوری میگزیند و بر بهشت حرام شده که شخص لئیم داخل آن شود.
حضرت صادق(ع) از امیرالمؤمنین نقل کرد که ایشان فرمود: هرگاه خداوند به بندهای بیاعتنایی کند، او را مبتلا به بخل مینماید.
📖 منبع: فروع کافی، ج۴، ص۴۴
روایات پنجشنبه 16 اسفند
از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمودند: مردی یهودی از محلی که پیغمبر(ص) با اصحاب تشریف داشتند گذشت. گفت: «السام علیک»! آن جناب پاسخ داد: «علیک» (بر تو باد). اصحاب عرض کردند: این مرد گفت: «مرگ بر شما باد»! حضرت فرمود: من هم گفتم: بر تو باد. سپس فرمود: پشت این شخص را ماری سیاه خواهد گزید و میمیرد.
یهودی به راه خود رفت و دسته بزرگی هیزم جمعآوری نمود و طولی نکشید که بازگشت. وقتی خواست از محل پیغمبر(ص) بگذرد، حضرت به او فرمود: پشتهات را زمین بگذار. هیزم را بر زمین نهاد. دیدند مار سیاهی چوبی را به دندان گرفته! حضرت از او سوال فرمود: امروز چه کردی؟ عرض کرد: کاری نکردم، هیزم را که جمع نمودم دو قرص نان داشتم، یکی را خوردم و دیگری را به مستمندی صدقه دادم. حضرت فرمود: با همان صدقه جلوگیری از مرگش شد. صدقه مرگ ناگهان و ناروا را از انسان برمیگرداند.
📖 منبع: فروع کافی، ج۴، ص۵
روایات پنجشنبه 9 اسفند
فضل بن ربیع نقل میکند روزی شریک بن عبدالله بن سنان نخعی بر مهدی خلیفه عباسی وارد شد. مهدی گفت: باید یکی از این سه کار را بپذیری: یا منصب قضاوت را قبول کنی، یا آنکه اولاد مرا تعلیم دهی و حدیث بیاموزی، یا یک مرتبه از غذای من بخوری. شریک ابتدا گرچه پذیرفتن هر یک از سه کار را دشوار میدید، لکن چارهای ندیده در فکر فرو رفت. پس از لحظهای گفت: خوردن غذا آسانتر است از آن دو کار دیگر.
مهدی به آشپز دستور داد چند نوع غذای لذیذ از مغز استخوان و شکر سفید تهیه کند. غذا حاضر شد. شریک به مقدار کافی میل کرد. متصدی آشپزخانه به مهدی گفت: بعد از این غذا، شریک دیگر خلاصی نخواهد داشت و رستگار نمیشود. فضل بن ربیع گوید: به خدا سوگند شریک پس از آن طعام مجالست و همنشینی با بنیعباس را اختیار نمود، قضاوت و تعلیم و تربیت اولاد ایشان را نیز پذیرفت!
روزی حوالهای برای شریک بن عبدالله از بابت حقوقش به صرافی نوشتند. شریک به صراف مراجعه کرده سخت گرفت که باید نقد بپردازی. آن مرد گفت: کتان و لباس قیمتی نفروختهای که اینقدر سخت میگیری! شریک در جواب او گفت: به خدا از کتان با ارزشتر فروختهام. من دینم را فروختم...
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۸۶
روایات چهارشنبه 1 اسفند
حضرت ابراهیم خلیلالرحمان(ع) و پیرمردی که مشتاق زیارت ایشان بود
روایات چهارشنبه 24 بهمن
حکیمی از شخصی پرسید: روزگار چگونه است؟ شخص با ناراحتی گفت: چه بگویم...، امروز از گرسنگی مجبور شدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله اجدادیام بود را بفروشم و نانی تهیه کنم.
حکیم گفت: خداوند روزیات را سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی میکنی؟!
روایات یکشنبه 21 بهمن
امیرالمؤمنین(ع) در سفارشی به کمیل فرمود: کمیل! بپرهیز از رفت و آمد بر در خانههای ستمگران و آمیزش با آنها و بهرهبرداری و کسب از ایشان. بپرهیز از اینکه پیروی آنها را بکنی یا در مجالس ایشان یک نوع گواهی و شهادت دهی که خداوند بر تو خشمگین شود. کمیل! اگر مجبور شدی به حضور در مجالس آنها، پیوسته خدا را یاد کن و بر او تکیه نما و به ذات مقدسش پناهنده شو. از شر ایشان سر به زیر انداز و سکوت اختیار کن. نسبت به کارهای آنها قلبا مخالف باش. آشکارا خدای را به عظمت یاد کن تا به گوش آنها برسانی. ایشان از تو خواهند ترسید و از شرشان محفوظ خواهی ماند.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۱۱۰، به نقل از سفینةالبحار، ج۲، ص۳۸۵
روایات چهارشنبه 17 بهمن
فضیل بن عیاض در ابتدای زندگی خود یکی از راهزنان مشهور در نواحی سرخس و ابیورد بود. مدتی از عمر خود را به این کار گذرانیده و در سرقت شهرتی یافت. کمکم در قلبش علاقه به دختری پیدا شد. شبی خیال داشت خود را به او برساند. از دیواری که فاصله بین او و معشوقش بود بالا میرفت که در این هنگام صدای شخصی را شنید که آیهای از قرآن را تلاوت میکرد: «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ؛ آیا هنگام آن نرسیده است که مؤمنین خشوع پیدا نمایند و در مقابل ذکر خدا قلبهایشان خاضع شود؟ (حدید/۱۶)»
فضیل از دیوار فرود آمد. این آیه چنان در قلب او اثر گذاشت که زندگیش را دگرگون کرد و با کمال اخلاص و صفای دل گفت: چرا! نزدیک شده پروردگارا و هنگام خشوع فرارسیده. فضیل از صمیم قلب بهسوی خدا بازگشت.
آن شب را به خرابهای پناه برد. در همان خرابه عدهای نشسته و با هم صحبت میکردند. آنها مسافرینی بودند که در آن خرابه بار انداخته و اکنون در فکر کوچ و حرکت بودند. با یکدیگر میگفتند: از شر فضیل چگونه خلاص شویم؟ قطعا در این موقع شب بر سر راه ما کمین کرده تا دستبردی بزند! از شنیدن گفتوگوی کاروانیان، فضیل بیشتر متاثر شد که چقدر من بدبختم! پیوسته خاطر آسوده خانوادههایی را به تشویش انداخته، آنها را از طرف خود نگران میکنم! از جای حرکت کرد، خود را به کاروانیان معرفی نمود و گفت: آسوده باشید. دیگر کاروانی از دست من ناراحت نخواهد شد...
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۲۳۳
روایات پنجشنبه 11 بهمن
حماد از حضرت صادق(ع) نقل کرد که ایشان درباره کسی که شرابخواری کند با اینکه خداوند بهوسیله پیغمبرش آن را حرام کرده، فرمود: اگر خواستگاری نماید شایستگی ازدواج را ندارد، در گفتار نباید او را تصدیق نمود، وساطت او را درباره کسی نباید پذیرفت و نمیتوان در سپردن امانتی به او اطمینان نمود. هر کس شرابخوار را امانتی بسپارد، اگر از بین برد و نابود کرد، خداوند امانتدهنده را پاداشی نمیدهد و امانت از دست رفته او را جبران نمینماید.
در ادامه فرمود: من خیال داشتم شخصی را سرمایهای بدهم تا برای تجارت به طرف یمن برود. رفتم خدمت پدرم حضرت باقر(ع). گفتم خیال دارم به فلانی سرمایهای بدهم. نظر شما چیست؟ فرمود: مگر نمیدانی او شراب میخورد؟ گفتم: بعضی از مؤمنین میگویند. فرمود: گفته آنها را تصدیق کن، زیرا خداوند میفرماید: يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ؛ پیغمبر(ص) به خدا ایمان دارد و مؤمنین را تصدیق مینماید (توبه/۶۱).
پس از آن فرمود: اگر سرمایه را به دست او دادی، از بین برد و نابود کرد، خداوند نه تو را پاداشی میدهد و نه آن را جبران میکند. پرسیدم: برای چه؟ فرمود: زیرا خداوند میفرماید: وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا؛ و اموال خود را كه خداوند وسيله قوام زندگی شما قرار داده به دست سفيهان ندهيد (نساء/۵). آیا نادانتر از شرابخوار وجود دارد؟!
بنده پیوسته (تا شراب نخورده) در پناه نگهبانی خدا و آمرزش اوست. اگر شراب خورد سرش را فاش میکند و او را در پناه خود نگه نمیدارد. در این صورت فرزند و برادر، گوش و چشم، دست و پای چنین کسی شیطان است. به هر زشتی بخواهد او را میکشاند و از هر خوبی بازش میدارد.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۲۷، به نقل از بحارالانوار، ج۱۴، ص۹۱۳
روایات چهارشنبه 3 بهمن
مرحوم فلسفی(ره) نقل میکند: شخصی که در غرب تحصیل کرده بود، طبق قرار قبلی و برای یک سوال دینی به منزلم آمد. پرسید: اگر زن و مردی نامحرم با رضایت خاطر و بدون تهدید و فشار با یکدیگر ارتباط زناشویی برقرار کنند، آیا مرتکب گناه شدهاند؟ پاسخ دادم: بله. پرسید: با آنکه هر دو موافقند چرا گناه است؟ گفتم برای آنکه عمل زنا در اسلام جرم است و رضایت طرفین ماهیت جرم را تغییر نمیدهد. متوجه شدم مطلب را آنطور که باید متوجه نشده. برای اقناعش مثلی آوردم.
گفتم: فکر کنید کسی از فشار مشکلات زندگی به جان آمده و میخواهد خودکشی کند. اما سلاح گرم ندارد تا خود را هدف قرار دهد و سریع راحت شود. پول ندارد که بتواند به قدر کافی سم تهیه کند، بخورد و بمیرد. آنقدر جری و جسور نیست که بتواند با چاقو خود را بدرد و بر اثر خونریزی بمیرد. اما شخصی در آنجا حضور دارد که سلاح گرم دارد و میتواند سر او را هدف قرار دهد و با یک شلیک مغزش را بشکافد و فورا به حیاتش خاتمه دهد.
این فرد به صاحب سلاح التماس میکند و میگوید: بر من منت بگذار سر مرا هدف قرار ده و به زندگی مصیبتبار من پایان ببخش. اما او ممانعت میکند، زیرا به عنوان قاتل شناخته خواهد شد. شخص داوطلب مرگ میگوید: من با خط خود مینویسم و مراتب رضایتمندی خود را به اطلاع دادستان میرسانم و میگویم که تو مرا با رضایت خودم به قتل رساندهای، تا بدین ترتیب تو را تحت تعقیب قرار ندهد.
سؤال اینجاست: اگر برای دادستان ثابت شود مقتول با اصرار خودش قاتل را به این کار واداشته، آیا از او میگذرد، یا پرونده قتل را به جریان میاندازد؟! طبیعت زنا نیز همانند طبیعت قتل در شرع اسلام جرم است. همانطور که با رضایت قاتل و مقتول، جرم از میان نمیرود، همچنین با رضایت زانی و زانیه، جرم زنا محو نمیگردد.
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۳۲۲ (با تصرف و تلخیص)
روایات پنجشنبه 27 دی
پس از آنکه شاه طهماسب بدون اطلاع نادر با عثمانیها جنگ کرد و شکست خورد و معاهده ننگینی با دولت عثمانی بست، نادر معاهده مزبور را به رسمیت نشناخت و به اصفهان رفت. بعد از سرزنشی که به شاه طهماسب نمود، او را به اردوی خود دعوت نمود.
شاه طهماسب که در خوردن شراب افراط مینمود، آن شب چنان مست شد که حرکات جنونآمیز مینمود! نادر که موقعیت را برای انجام نقشه خود مناسب دید، با یک حرکت پرده را عقب زد و رفتار مسخرهآمیز پادشاه را به امرا و بزرگان کشور نشان داد و گفت: در چنین موقع خطرناکی، آیا این شخص با همین وضع و حرکات ناشایست، شایسته سلطنت مملکتی چون ایران است؟
گفته نادر و آنچه به چشم خود دیده بودند، تاثیر خود را کرد و همه خلع او را تصویب نمودند. بدین ترتیب، سلطنت صفویه با سوابق درخشانی که از شاه اسماعیل و شاه عباس بر صفحه تاریخ مانده بود، به وسیله شراب به پایان رسید...
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۱۴
روایات پنجشنبه 20 دی
امام صادق(ع) به عبدالله بن جندب فرمود: حضرت عیسی بن مریم(ع) به اصحاب خود گفت: اگر یکی از شما بر برادر خود گذر کند و ببیند لباسش کنار رفته و قسمتی از عورتش مکشوف گردیده است، آیا با مشاهده این وضع تمام عورتش را مکشوف میسازید یا لباس عقب رفته را روی عورتش برمیگردانید؟ پاسخ دادند: لباس را روی عورتش برمیگردانیم.
حضرت فرمود: چنین نمیکنید! بلکه تمام عورتش را مکشوف میسازید! اصحاب دانستند که حضرت مسیح(ع) برای آنان مثلی زده است. عرض کردند: یا روحالله چگونه است این عمل؟ فرمود: یکی از شما بر راز نهفته برادر خود واقف میشوید و آن را مستور نگاه نمیدارید. (تحفالعقول، ص۳۰۵)
در این روایت، حضرت عیسی(ع) برای آنکه زشتی افشای راز یک برادر دینی را بفهماند، چنین مثالی را بیان فرموده است. حضرت میفرماید اگر برادر مومن شما در جایی خوابیده باشد و لباسش کنار رفته و قسمتی از عورتش مکشوف شده باشد، شما بهجای کنار زدن تمام لباس، اتفاقا او را خواهید پوشاند. پس هنگام آگاه شدن بر رازی از اسرار برادران خود نیز باید همینگونه رفتار نمایید و بهجای افشای آن، آن را در سینه نگه بدارید.
روایات چهارشنبه 28 آذر 1403
سلطان محمود غزنوی از سلاطین مقتدر اسلامی بود و در جنگها فتوحات بسیاری داشت. به شرحی که لغتنامه دهخدا آورده او حنفی مذهب بود و متعصب. زمانی تصمیم گرفت برای مبارزه با بتپرستی و بتپرستان بهعنوان جهاد شرعی به هندوستان برود. تصمیم خود را عملی نمود و به هندوستان آمد. جنگ بسیار نمود و به فتح شهرهای متعددی نائل آمد و چندین سال در آن شبه قاره ماند.
سلطان محمود یکی از شهرهای هند را که فتح نمود، مردم آن شهر نزد محمود آمدند و از او خواستند که بتهای آنان را نشکند و در عوض پول زیادی به وی عرضه نمودند. محمود غزنوی این موضوع را با بعضی از خواص خود به شور گذاشت. آنان گفتند: درخواست مردم را بپذیر و بتها را معامله کن. فقط یکی از خواص سلطان با فروش بت مخالف بود.
وقتی علت مخالفتش را پرسید، پاسخ داد: آیا میخواهی بعد از تو بگویند ابراهیم خلیل شکننده بتها بود و محمود غزنوی فروشنده بتها؟! این سخن در روح سلطان به قدری اثر گذارد که نظریه آنان را که به فروش رای مثبت داده بودند رد کرد و از پولهایی که به وی عرضه شده بود و به آنها احتیاج شدید داشت چشم پوشید.
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۲۸۸ (با اندکی تصرف)
روایات چهارشنبه 21 آذر 1403