حضرت ابراهیم خلیلالرحمان(ع) و پیرمردی که مشتاق زیارت ایشان بود
روایات چهارشنبه 24 بهمن
حکیمی از شخصی پرسید: روزگار چگونه است؟ شخص با ناراحتی گفت: چه بگویم...، امروز از گرسنگی مجبور شدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله اجدادیام بود را بفروشم و نانی تهیه کنم.
حکیم گفت: خداوند روزیات را سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی میکنی؟!
روایات یکشنبه 21 بهمن
امیرالمؤمنین(ع) در سفارشی به کمیل فرمود: کمیل! بپرهیز از رفت و آمد بر در خانههای ستمگران و آمیزش با آنها و بهرهبرداری و کسب از ایشان. بپرهیز از اینکه پیروی آنها را بکنی یا در مجالس ایشان یک نوع گواهی و شهادت دهی که خداوند بر تو خشمگین شود. کمیل! اگر مجبور شدی به حضور در مجالس آنها، پیوسته خدا را یاد کن و بر او تکیه نما و به ذات مقدسش پناهنده شو. از شر ایشان سر به زیر انداز و سکوت اختیار کن. نسبت به کارهای آنها قلبا مخالف باش. آشکارا خدای را به عظمت یاد کن تا به گوش آنها برسانی. ایشان از تو خواهند ترسید و از شرشان محفوظ خواهی ماند.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۱۱۰، به نقل از سفینةالبحار، ج۲، ص۳۸۵
روایات چهارشنبه 17 بهمن
فضیل بن عیاض در ابتدای زندگی خود یکی از راهزنان مشهور در نواحی سرخس و ابیورد بود. مدتی از عمر خود را به این کار گذرانیده و در سرقت شهرتی یافت. کمکم در قلبش علاقه به دختری پیدا شد. شبی خیال داشت خود را به او برساند. از دیواری که فاصله بین او و معشوقش بود بالا میرفت که در این هنگام صدای شخصی را شنید که آیهای از قرآن را تلاوت میکرد: «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ؛ آیا هنگام آن نرسیده است که مؤمنین خشوع پیدا نمایند و در مقابل ذکر خدا قلبهایشان خاضع شود؟ (حدید/۱۶)»
فضیل از دیوار فرود آمد. این آیه چنان در قلب او اثر گذاشت که زندگیش را دگرگون کرد و با کمال اخلاص و صفای دل گفت: چرا! نزدیک شده پروردگارا و هنگام خشوع فرارسیده. فضیل از صمیم قلب بهسوی خدا بازگشت.
آن شب را به خرابهای پناه برد. در همان خرابه عدهای نشسته و با هم صحبت میکردند. آنها مسافرینی بودند که در آن خرابه بار انداخته و اکنون در فکر کوچ و حرکت بودند. با یکدیگر میگفتند: از شر فضیل چگونه خلاص شویم؟ قطعا در این موقع شب بر سر راه ما کمین کرده تا دستبردی بزند! از شنیدن گفتوگوی کاروانیان، فضیل بیشتر متاثر شد که چقدر من بدبختم! پیوسته خاطر آسوده خانوادههایی را به تشویش انداخته، آنها را از طرف خود نگران میکنم! از جای حرکت کرد، خود را به کاروانیان معرفی نمود و گفت: آسوده باشید. دیگر کاروانی از دست من ناراحت نخواهد شد...
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۲۳۳
روایات پنجشنبه 11 بهمن
حماد از حضرت صادق(ع) نقل کرد که ایشان درباره کسی که شرابخواری کند با اینکه خداوند بهوسیله پیغمبرش آن را حرام کرده، فرمود: اگر خواستگاری نماید شایستگی ازدواج را ندارد، در گفتار نباید او را تصدیق نمود، وساطت او را درباره کسی نباید پذیرفت و نمیتوان در سپردن امانتی به او اطمینان نمود. هر کس شرابخوار را امانتی بسپارد، اگر از بین برد و نابود کرد، خداوند امانتدهنده را پاداشی نمیدهد و امانت از دست رفته او را جبران نمینماید.
در ادامه فرمود: من خیال داشتم شخصی را سرمایهای بدهم تا برای تجارت به طرف یمن برود. رفتم خدمت پدرم حضرت باقر(ع). گفتم خیال دارم به فلانی سرمایهای بدهم. نظر شما چیست؟ فرمود: مگر نمیدانی او شراب میخورد؟ گفتم: بعضی از مؤمنین میگویند. فرمود: گفته آنها را تصدیق کن، زیرا خداوند میفرماید: يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ؛ پیغمبر(ص) به خدا ایمان دارد و مؤمنین را تصدیق مینماید (توبه/۶۱).
پس از آن فرمود: اگر سرمایه را به دست او دادی، از بین برد و نابود کرد، خداوند نه تو را پاداشی میدهد و نه آن را جبران میکند. پرسیدم: برای چه؟ فرمود: زیرا خداوند میفرماید: وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا؛ و اموال خود را كه خداوند وسيله قوام زندگی شما قرار داده به دست سفيهان ندهيد (نساء/۵). آیا نادانتر از شرابخوار وجود دارد؟!
بنده پیوسته (تا شراب نخورده) در پناه نگهبانی خدا و آمرزش اوست. اگر شراب خورد سرش را فاش میکند و او را در پناه خود نگه نمیدارد. در این صورت فرزند و برادر، گوش و چشم، دست و پای چنین کسی شیطان است. به هر زشتی بخواهد او را میکشاند و از هر خوبی بازش میدارد.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۲۷، به نقل از بحارالانوار، ج۱۴، ص۹۱۳
روایات چهارشنبه 3 بهمن
مرحوم فلسفی(ره) نقل میکند: شخصی که در غرب تحصیل کرده بود، طبق قرار قبلی و برای یک سوال دینی به منزلم آمد. پرسید: اگر زن و مردی نامحرم با رضایت خاطر و بدون تهدید و فشار با یکدیگر ارتباط زناشویی برقرار کنند، آیا مرتکب گناه شدهاند؟ پاسخ دادم: بله. پرسید: با آنکه هر دو موافقند چرا گناه است؟ گفتم برای آنکه عمل زنا در اسلام جرم است و رضایت طرفین ماهیت جرم را تغییر نمیدهد. متوجه شدم مطلب را آنطور که باید متوجه نشده. برای اقناعش مثلی آوردم.
گفتم: فکر کنید کسی از فشار مشکلات زندگی به جان آمده و میخواهد خودکشی کند. اما سلاح گرم ندارد تا خود را هدف قرار دهد و سریع راحت شود. پول ندارد که بتواند به قدر کافی سم تهیه کند، بخورد و بمیرد. آنقدر جری و جسور نیست که بتواند با چاقو خود را بدرد و بر اثر خونریزی بمیرد. اما شخصی در آنجا حضور دارد که سلاح گرم دارد و میتواند سر او را هدف قرار دهد و با یک شلیک مغزش را بشکافد و فورا به حیاتش خاتمه دهد.
این فرد به صاحب سلاح التماس میکند و میگوید: بر من منت بگذار سر مرا هدف قرار ده و به زندگی مصیبتبار من پایان ببخش. اما او ممانعت میکند، زیرا به عنوان قاتل شناخته خواهد شد. شخص داوطلب مرگ میگوید: من با خط خود مینویسم و مراتب رضایتمندی خود را به اطلاع دادستان میرسانم و میگویم که تو مرا با رضایت خودم به قتل رساندهای، تا بدین ترتیب تو را تحت تعقیب قرار ندهد.
سؤال اینجاست: اگر برای دادستان ثابت شود مقتول با اصرار خودش قاتل را به این کار واداشته، آیا از او میگذرد، یا پرونده قتل را به جریان میاندازد؟! طبیعت زنا نیز همانند طبیعت قتل در شرع اسلام جرم است. همانطور که با رضایت قاتل و مقتول، جرم از میان نمیرود، همچنین با رضایت زانی و زانیه، جرم زنا محو نمیگردد.
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۳۲۲ (با تصرف و تلخیص)
روایات پنجشنبه 27 دی
پس از آنکه شاه طهماسب بدون اطلاع نادر با عثمانیها جنگ کرد و شکست خورد و معاهده ننگینی با دولت عثمانی بست، نادر معاهده مزبور را به رسمیت نشناخت و به اصفهان رفت. بعد از سرزنشی که به شاه طهماسب نمود، او را به اردوی خود دعوت نمود.
شاه طهماسب که در خوردن شراب افراط مینمود، آن شب چنان مست شد که حرکات جنونآمیز مینمود! نادر که موقعیت را برای انجام نقشه خود مناسب دید، با یک حرکت پرده را عقب زد و رفتار مسخرهآمیز پادشاه را به امرا و بزرگان کشور نشان داد و گفت: در چنین موقع خطرناکی، آیا این شخص با همین وضع و حرکات ناشایست، شایسته سلطنت مملکتی چون ایران است؟
گفته نادر و آنچه به چشم خود دیده بودند، تاثیر خود را کرد و همه خلع او را تصویب نمودند. بدین ترتیب، سلطنت صفویه با سوابق درخشانی که از شاه اسماعیل و شاه عباس بر صفحه تاریخ مانده بود، به وسیله شراب به پایان رسید...
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۱۴
روایات پنجشنبه 20 دی
امام صادق(ع) به عبدالله بن جندب فرمود: حضرت عیسی بن مریم(ع) به اصحاب خود گفت: اگر یکی از شما بر برادر خود گذر کند و ببیند لباسش کنار رفته و قسمتی از عورتش مکشوف گردیده است، آیا با مشاهده این وضع تمام عورتش را مکشوف میسازید یا لباس عقب رفته را روی عورتش برمیگردانید؟ پاسخ دادند: لباس را روی عورتش برمیگردانیم.
حضرت فرمود: چنین نمیکنید! بلکه تمام عورتش را مکشوف میسازید! اصحاب دانستند که حضرت مسیح(ع) برای آنان مثلی زده است. عرض کردند: یا روحالله چگونه است این عمل؟ فرمود: یکی از شما بر راز نهفته برادر خود واقف میشوید و آن را مستور نگاه نمیدارید. (تحفالعقول، ص۳۰۵)
در این روایت، حضرت عیسی(ع) برای آنکه زشتی افشای راز یک برادر دینی را بفهماند، چنین مثالی را بیان فرموده است. حضرت میفرماید اگر برادر مومن شما در جایی خوابیده باشد و لباسش کنار رفته و قسمتی از عورتش مکشوف شده باشد، شما بهجای کنار زدن تمام لباس، اتفاقا او را خواهید پوشاند. پس هنگام آگاه شدن بر رازی از اسرار برادران خود نیز باید همینگونه رفتار نمایید و بهجای افشای آن، آن را در سینه نگه بدارید.
روایات چهارشنبه 28 آذر 1403
سلطان محمود غزنوی از سلاطین مقتدر اسلامی بود و در جنگها فتوحات بسیاری داشت. به شرحی که لغتنامه دهخدا آورده او حنفی مذهب بود و متعصب. زمانی تصمیم گرفت برای مبارزه با بتپرستی و بتپرستان بهعنوان جهاد شرعی به هندوستان برود. تصمیم خود را عملی نمود و به هندوستان آمد. جنگ بسیار نمود و به فتح شهرهای متعددی نائل آمد و چندین سال در آن شبه قاره ماند.
سلطان محمود یکی از شهرهای هند را که فتح نمود، مردم آن شهر نزد محمود آمدند و از او خواستند که بتهای آنان را نشکند و در عوض پول زیادی به وی عرضه نمودند. محمود غزنوی این موضوع را با بعضی از خواص خود به شور گذاشت. آنان گفتند: درخواست مردم را بپذیر و بتها را معامله کن. فقط یکی از خواص سلطان با فروش بت مخالف بود.
وقتی علت مخالفتش را پرسید، پاسخ داد: آیا میخواهی بعد از تو بگویند ابراهیم خلیل شکننده بتها بود و محمود غزنوی فروشنده بتها؟! این سخن در روح سلطان به قدری اثر گذارد که نظریه آنان را که به فروش رای مثبت داده بودند رد کرد و از پولهایی که به وی عرضه شده بود و به آنها احتیاج شدید داشت چشم پوشید.
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۲۸۸ (با اندکی تصرف)
روایات چهارشنبه 21 آذر 1403
عمرو بن لیث در زمستان بسیار سردی با لشکر فراوان وارد نیشابور شد. سپاه او در میان خانههای مردم سکنی گرفتند. پیرزنی پنج خانه داشت، همه را اشغال نمودند! آن زن شکایت به یکی از امرای عمرو نمود. امیر گفت: فردا هنگامی که من پیش عمرو هستم بیا تقاضای تخلیه خانه را بکن.
فردا همان موقع آمد و به عمرو گفت: من زن پیری هستم. پنج دستگاه خانه دارم که همه را سپاه تو گرفتهاند. باز در همانجا نیز سپاهیانت هستند. مناسب نیست سربازان در منزلی که چند زن و دختر است زندگی کنند. عمرو تندی کرد و گفت: پس همراهان ما در این سرمای شدید چه کنند؟ دور شو! پیرزن روی برگرداند و رفت. همینکه دور شد، امیر به عمرو گفت: این زن بسیار دانا و پرهیزگار و اهل عبادت است. خوب است درباره او لطفی بکنید.
عمرو دستور داد پیرزن را برگردانند. وقتی او را آوردند، از پیرزن پرسید: قرآن خواندهای؟ جواب داد: آری. گفت: این آیه را ندیدهای؟: «إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ»؛ «پادشاهان وقتی که وارد قریهای شوند آنجا را تباه میکنند و مردمان عزیز و شریف را ذلیل و خوار مینمایند. اینچنین میکنند.» (نمل/۳۴)
پیرزن جواب داد: خواندهام، ولی از ملک در شگفتم که در همین سوره آیه دیگری را نخوده است که خداوند میفرماید: «فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»؛ «این است خانههایشان. ویران و فروریخته بهواسطه ظلمی که کردند. در این تغییر اقتدار و خرابی نشانه عبرتی است برای مردمان دانا» (نمل/۵۲)
این سخن چنان عمرو بن لیث را تحتتاثیر قرار داد که لرزشی اندامش را فراگرفت. آب در دیدگان گردانید، گفت: ای پیرزن! هر پنج خانهات را تصرف کن. پس از این سپاه من در شهر نخواهند ماند. دستور داد منادی صدا بزند: بعد از سه ساعت هر سربازی که در شهر یا خانه رعیتی دیده شود، کشته خواهد شد. سپس محلی را به نام شادیاخ که اکنون باغستانی است در نیشابور لشکرگاه خود قرار داد و تمام سپاه در آنجا خیمه زدند.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص ۱۶۶ (با اندکی تصرف)
روایات چهارشنبه 7 آذر 1403
یکی از وعاظ روزی به مجلس هارون الرشید خلیفه عباسی وارد شد. هارون به وی گفت: مرا موعظه کن. واعظ گفت: ای رشید! اگر بهشدت تشنه شوی و از آب منعت نمایند، به چه قیمت حاضری آن را خریداری کنی؟ گفت: به نصف مملکتم. واعظ گفت: اگر آب را خوردی و بهصورت ادرار در مثانه آمد اما خارج نشد، برای بیرون آوردنش چه قیمت میپردازی؟ گفت: به نصف باقی مُلکم!
واعظ گفت: پس مغرور نکند تو را مملکتی که نصف آن را برای یک آب و نصف دیگرش را برای یک ادرار از دست میدهی...
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۲۶۸
روایات چهارشنبه 30 آبان 1403
در کشکول شیخ بهایی ص۶ آمده است در بلاد و مناطق دوردست هند چنین معمول شده بود که هر صد سال یک بار عید بزرگی میگرفتند. تمام اهل شهر از بزرگ و کوچک و پیر و جوان در محلی خارج از شهر که سنگ بزرگی در آنجا نصب شده بود اجتماع میکردند.
یک نفر از طرف پادشاه صدا میزد: بر فراز این سنگ باید کسی برود که در عید گذشته (۱۰۰ سال پیش) شرکت کرده است. گاهی پیرمردی که نابینا شده و نیروی خود را از دست داده بود، یا پیرزنی بس فرتوت و لرزان و افتان بالای سنگ میرفت. اتفاق میافتاد در بعضی از عیدها کسی نبود که جشن گذشته را درک کرده باشد! معلوم میشد تمام آنهایی که ۱۰۰ سال قبل زنده بودند از بین رفتهاند!
کسی که بر فراز سنگ میرفت، با صدای بلند میگفت: من بچهای بودم در عید سابق. زمان فلان پادشاه. قاضی فلانی بود و وزیر فلان کس. آنچه در این قرن دیده و عبرت گرفته بود به مردم تذکر میداد که چگونه اشخاص غیور و با اقتدار از بین رفتند و اینک سر در میان توده خاک نهادهاند. خطیبی هم بعد از او بالا میرفت و مردم را پند و اندرز میداد.
آن روز چنان یادبود گذشته و دوران پیشین در مردم تاثیر میکرد که گریهها میکردند و از غفلت گذشته خود پشیمان میشدند. جبران عمری که در لهو و بازی رفته بود را بهوسیله صدقه و دستگیری از نیازمندان مینمودند. با چنین عملی مردم را تذکر میدادند که عمر محدود است. بر چیرهدستی و نیروی جوانی مغرور نشوید.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۱۳۵
روایات چهارشنبه 23 آبان 1403
طبیبی نصرانی خدمت حضرت صادق(ع) رسید. عرض کرد: آیا در کتاب پروردگار شما و سنت پیغمبرتان، از طب چیزی ذکر شده؟ فرمود: آری. در کتاب خدا این آیه: کُلوا وَاشرَبوا وَ لا تُسرِفوا؛ بخورید و بیاشامید ولی زیادهروی نکنید. (اعراف/۳۱)
اما در سنت پیغمبرمان، حضرت رسول(ص) فرموده: خودداری از غذا سرآمد داروهاست و زیادهروی در خوراک نیز مایه و سبب همه امراض است.
مرد نصرانی از جا حرکت کرده، گفت: به خدا سوگند کتاب خدا و سنت پیغمبر شما جایی برای طب جالینوس نگذاشته.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۲۱۷ (به نقل از انوار نعمانیه، ص۲۲۶)
روایات چهارشنبه 16 آبان 1403
روزی حضرت عیسی(ع) در محلی نشسته بود. پیرمردی با کلنگ زمین را برای زراعت زیر و رو میکرد. آن جناب گفت: خدایا آرزو را از دل این مرد به کلی زائل کن. در این موقع پیرمرد کلنگ خود را یک طرف انداخت و روی زمین خوابید. ساعتی گذشت. حضرت عیسی(ع) باز عرض کرد: خداوندا دو مرتبه آرزو را به او بازگردان. ناگاه آن مرد از جا حرکت کرده شروع به کار نمود.
حضرت عیسی(ع) جلو رفت. پرسید: پیرمرد! چطور شد کلنگ را به زمین گذاشتی، باز بعد از ساعتی مشغول به کار شدی؟ گفت: در بین کار کردن با خودم گفتم تا کی باید زحمت بکشی؟ تو مردی پیر و افتادهای (شاید اجل همین الآن به سراغت آمد). با این اندیشه از کار دست کشیدم. هنگامی که دومرتبه شروع به کار کردم، با خود گفتم بالاخره فعلا که زنده هستی و برای هر موجود زنده وسایل زندگی لازم است. باید کار کنی و تهیه زاد و توشه نمایی. این بود که باز کلنگ را برداشته مشغول به کار شدم.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۱۴۹ (به نقل از سفینةالبحار، ج۱، ص۳۱)
روایات چهارشنبه 9 آبان 1403
امام صادق(ع) فرمود: مردی از اصحاب حضرت رسول(ص) در تنگدستی قرار گرفت و از نظر مخارج روزانه بسیار در مضیقه واقع شد. روزی همسرش به او گفت: خوب است خدمت پیامبر(ص) بروی و از ایشان تقاضای کمک کنی. آن مرد خدمت پیامبر(ص) آمد. همینکه چشم آن جناب به او افتاد، فرمود: مَن سَألَنا أعطَيناهُ و مَنِ استَغنى أغناهُ اللّه ُ؛ هر که از ما چیزی درخواست کند به او میدهیم، اما کسی که شرافت نفس داشته باشد و در حال احتیاج خود را بینیاز نشان دهد، خدا او را غنی خواهد کرد.
مرد از شنیدن این سخن با خود گفت: منظور پیغمبر(ص) از این جمله من هستم! از همانجا برگشت و جریان را برای همسر خود شرح داد. همسرش گفت: حضرت رسول(ص) نیز بشری است. به ایشان بگو، آنگاه ببین چه میفرماید. برای مرتبه دوم آمد. باز همان جمله را شنید.
در سومین مرتبه که برگشت و سخن اول را شنید، پیش یکی از دوستان خود رفت و کلنگ دو سری از او به امانت گرفت و تا شامگاه در کوه هیزم جمعآوری نمود. شب بازگشت و هیزم را به ۵ سیر آرد فروخت و نانی تهیه کرده با زن خود خورد. فردا جدیت نمود بیشتر از روز پیش هیزم آورد. همینطور هر روز مقدار زیادتری میآورد تا توانست یک کلنگ بخرد.
چندی گذشت. در اثر فعالیت و بینیازی، آن مقدار پول تهیه نمود که دو شتر و یک غلام خرید و بهوسیله آنها بیش از پیش درآمد پیدا نمود تا کمکم یکی از ثروتمندان شد. روزی خدمت حضرت رسول(ص) شرفیاب گردید. جریان آمدن چندین مرتبه و برگشتنش را عرض کرد. پیغمبر(ص) فرمود: من که گفتم «مَن سَألَنا أعطَيناهُ و مَنِ استَغنى أغناهُ اللّه ُ»
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۱۲۹، به نقل از وافی، ج۲، ص۱۳۹
روایات پنجشنبه 3 آبان 1403
محمد بن حمزه سروری نقل میکند: نامهای توسط ابوهاشم داود بن قاسم جعفری که با من دوست بود، برای امام حسن عسکری(ع) نوشتم. چون خیلی تنگدست شده بودم، درخواست کردم دعا بفرمایند، شاید خدا وسعتی به من عنایت کند. جواب نامه بهوسیله ابوهاشم از طرف حضرت رسید. امام نوشته بود: خداوند تو را بینیاز کرد. پسر عمویت یحی بن حمزه از دنیا رفت. مبلغ ۱۰۰ هزار درهم به تو ارث میرسد. در آینده نزدیکی برایت میآورند. خدا را سپاسگزاری کن، ولی متوجه باش از روی اقتصاد و میانهروی زندگی کنی. مبادا اسراف نمایی، زیرا اسراف عملی است شیطانی.
بعد از چند روز شخصی از حران آمد. اسنادی مربوط به دارایی پسر عمویم به من تحویل داد. در نامهای که به ضمیمه بود اطلاع داده بودند یحی بن حمزه در فلان تاریخ فوت شده. تاریخ فوت او مطابق با روزی بود که ابوهاشم نامه حضرت عسکری(ع) را به من رساند. تنگدستیام برطرف شد. حقوق خدایی که در آن مال بود خارج نمود به اهلش رسانیدم و نسبت به برادران دینی خود کمکهایی نیز کردم. پس از آن مطابق دستور امام از روی اقتصاد به زندگی خود ادامه دادم.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۲۱۹، به نقل از بحار، ج۱۲، ص۱۶۷
روایات چهارشنبه 25 مهر 1403
امام صادق(ع) فرمود: در نوشته امیرالمؤمنین(ع) است که دنیا مثلش مانند مار است. خیلی نرم (و خوشرنگ) اما در میان او سمی کشنده نهفته است. مرد دانا از آن پرهیز میکند ولی پسرک نادان علاقه به او دارد. و نیز فرمود: مثل دنیا مانند آب دریاست. شخص تشنه هرچه بیشتر بخورد، تشنگی او زیادتر میشود تا بالاخره او را میکشد.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۲۵۴، به نقل از کافی، ج۲، ص۱۳۶
روایات چهارشنبه 18 مهر 1403
از جمله اخلاق رسول اکرم(ص) این بود که وقتی مطلع میشد فلان شخص سخنی میگوید یا مرتکب عملی میشود که حضرتش آن را ناصواب و مکروه میداشت، نمیفرمود چرا فلانی چنین میگوید. بلکه بهطور دستهجمعی میفرمود: چرا کسانی مرتکب چنین عملی میشوند یا چنین سخنی میگویند. بدین گونه پیشوای اسلام از عمل ناروا نهی میفرمود، بدون آنکه از عامل عمل اسم ببرد.
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۲۰۰، به نقل از کحلالبصر محدث قمی(ره)، ص۹۲
روایات چهارشنبه 11 مهر 1403
مردی با نگرانی از احوال خود به امام صادق(ع) عرض کرد: به خدا قسم ما سخت گرفتار دنیاطلبی شدهایم و دوست داریم به آن دست یابیم. حضرت از او سوال کرد: دوست داری با مال دنیا چه کنی؟ جواب داد: قسمتی را برای بهبود زندگی خود و خانوادهام صرف نمایم، صلهرحم کنم، [در راه خدا به فقرا و مستمندان] صدقه بدهم و به سفر عبادی حج و عمره بروم. حضرت فرمودند: نگران نباش. کار تو دنیاطلبی نیست، بلکه این کار خود آخرتطلبی است.
📖 منبع: کافی، ج۵، ص۷۲
روایات چهارشنبه 4 مهر 1403
هارونالرشید برای گردش و سرکشی به طرف بعضی از ساختمانهای جدید خود رفت. در کنار یکی از قصرها با بهلول مصادف شد. از او درخواست کرد خطی بر دیوار قصر بنویسد.
بهلول پارهای از زغال برداشت و نوشت: رفع الطین علی الطین و وضع الدین. گل بر روی هم انباشته شده، ولی دین خوار و پست گردیده. گچها بر هم مالیده شده اما دستور صریح دین از بین رفته است.
اگر این کاخ را از پول و ثروت حلال خود ساختهای، اسراف و زیادهروی نمودهای و خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد (والله لا یحب المسرفین). چنانچه از مال مردم باشد، به آنها ستم کردهای و خداوند ستمکاران را دوست ندارد (والله لا یحب الظالمین).
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳
روایات یکشنبه 1 مهر 1403