حضرت صادق(ع) فرمود: مردی در زمانهای گذشته زندگی میکرد. در جستجو بود دنیا را از راه حلال به دست آورد و ثروتی فراهم نماید ولی نتوانست. از راه حرام جدیت کرد باز نتوانست.
شیطان برایش مجسم و آشکار شده گفت: از راه حلال خواستی ثروتی فراهم کنی نشد و از راه حرام هم نتوانستی. اینک مایلی من راهی به تو بیاموزم که به خواسته خود موفق شوی، ثروت سرشاری به دست آوری و عدهای هم پیرو و تابع پیدا کنی؟ گفت: آری، مایلم. شیطان گفت: از خود کیش و دینی اختراع کن و مردم را بهسوی کیش اختراعی دعوت نما. به دستور شیطان رفتار کرد، مردم گردش را گرفته پیرویاش کردند و به آنچه مایل بود از ثروت دنیا رسید.
روزی ناگاه متوجه شد که چه کار ناشایستی کردم! مردم را گمراه نمودم! خیال نمیکنم توبهای داشته باشم مگر اشخاصی که بهواسطه من گمراه شدهاند متوجه کنم که آنچه از من شنیدند باطل و ساخته شده خودم بود. آنها را برگردانم شاید توبهام پذیرفته شود. به پیروان خود یکیک مراجعه کرد، آنها را گوشزد نمود که آنچه من میگفتم باطل بود. اساس و پایهای نداشت. آنها جواب میدادند: دروغ میگویی! گفتار سابق تو حق بود، اکنون در کیش و دین خود شک کرد کرده و گمراه گشتهای!
این جواب را که از آنها شنید، غل و زنجیری تهیه نمود، به گردن خود آویخته گفت: باز نمیکنم تا خدا توبهام را بپذیرد. خداوند به پیغمبر آن زمان وحی نمود که به فلانی بگو قسم به عزتم اگر آنقدر مرا بخوانی و ناله نمایی که بند بندت از هم جدا شود، دعایت را مستجاب نمیکنم، مگر کسانی که به کیش تو مردهاند و آنها را گمراه کرده بودی به حقیقت کار خود اطلاع دهی و از کیش تو برگردند! (این کار هم که برایش امکان نداشت...)
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۲۵۱، به نقل از بحارالانوار، ج۲، ص۲۷۷
روایات چهارشنبه 3 اردیبهشت
معاویة بن وهب گوید به طرف مکه میرفتیم. پیرمرد عابد و خداپرستی همراه ما بود ولی مذهب ما را نداشت. در مسافرت نماز را تمام میخواند، با اینکه در مذهب ما باید شکسته میخواند! پسر برادرش که مسلمان بود و مذهب شیعه داشت همراهش بود.
پیرمرد در بین راه مریض شد. به پسر برادرش گفتم خوب است این پیرمرد را متوجه مذهب ما کنی و او را به ولایت علی(ع) دعوت نمایی. شاید خداوند از این گمراهی نجاتش دهد.
پسرک جلو رفت، گفت: عمو جان! مردم بعد از پیغمبر(ص) مرتد شده از دین برگشتند مگر چند نفری. آنچه لازم بود از پیغمبر(ص) اطاعت شود، لازم است از علی(ع) نیز اطاعت شود و پیروی علی(ع) پیروی پیغمبر(ص) است. پیرمرد این سخنان را که شنید، آهی کشیده نالهای نمود و گفت: من نیز بر همین عقیده برگشتم و این مذهب را اختیار نمودم. این سخن را گفت و جان سپرد.
خدمت حضرت صادق(ع) رسیدیم. علی ابن سری داستان پیرمرد را به حضرت عرض کرد. امام فرمود: آن مرد از اهل بهشت است. علی بن سری عرض کرد: او که ایمان و ولایت نداشت، مگر همان ساعت مرگ! فرمود: از او دیگر چه میخواهید؟! به خدا سوگند داخل بهشت شد.
📖 منبع: کافی، ج۲، ص۴۴۰
روایات چهارشنبه 27 فروردین
روزی حجاج در منبر، خطابهی خود را به درازا کشاند شخصی شجاع و با اراده از بین مستمعین با صدای بلند گفت: موقع نماز فرا رسیده است. سخن را کوتاه کن که نه وقت به احترام شما توقف میشود و نه باریتعالی عذرت میپذیرد.
این صراحت کلام آن هم با حضور جمعیت برای حجاج گران آمد. دستور داد مرد را زندانی کردند. کسان او نزد حجاج رفتند و گفتند: امیر! مردی که در مجلس عمومی سخن گفت و هماکنون در زندان است، از بستگان ماست و دیوانه! اجازه فرمایید آزاد شود. حجاج گفت: اگر خودش به جنون اعتراف کند آزادش خواهم نمود.
بستگانش به زندان رفتند و سخن حجاج را به وی گفتند. جواب داد: پناه میبرم به خدا! گمان ندارم که پروردگارم به جنونم مبتلا کرده باشد، با آنکه از عافیت و سلامت او برخوردارم. پاسخ زندانی به گوش حجاج رسید و او را به علت صداقت و راستگوییش آزاد نمود.
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۲۶۰، به نقل از المسطرف، ج۲، ص۸
پینوشت:
مراد از ذکر داستان این نیست که انسان موقعیتشناس نباشد و در مقابل افراد خونریزی مثل حجاج بن یوسف، عاقبتاندیشی را ترک نموده و خود را به هلاکت بیندازد. بلکه هدف این بود با این مثال تاریخی بدانیم گاهی سنگدلترین و متکبرترین افراد نیز ممکن است در مقابل صداقت و سخن حق سر تسلیم فرود آورند و چنین چیزی ناممکن نیست.
روایات چهارشنبه 20 فروردین
رسول اکرم (ص) فرمود: میدانستم که با ریختن خاک، نظم خشتها بر هم میخورد و روی بدن سعد میریزد، ولی خداوند دوست دارد بندهای را که وقتی کاری میکند آن را محکم و متقن انجام دهد.
روایات چهارشنبه 6 فروردین
حضرت فرمود: کسی که بقای ایشان را دوست داشته باشد از جمله آنهاست و هر که از ایشان محسوب شود جای او در جهنم خواهد بود.
روایات پنجشنبه 23 اسفند
امیرالمؤمنین(ع) از مردی شنید که میگفت: شخصی که خست طبع و لئامت (بخل، طمع) دارد، کیفرش آسانتر از ظالم است. حضرت فرمود: اشتباه کردهای، زیرا ظالم ممکن است توبه کند و استغفار نماید، حق مظلوم را نیز رد کند. اما خسیس و لئیم هرگاه خستت طبع به خرج دهد، از دادن زکات و صدقه خودداری میکند، پیوند خویشاوندی را قطع مینماید، از پذیرایی میهمان خودداری نموده، در راه خدا چیزی نمیدهد، از سایر کمکهای دینی دوری میگزیند و بر بهشت حرام شده که شخص لئیم داخل آن شود.
حضرت صادق(ع) از امیرالمؤمنین نقل کرد که ایشان فرمود: هرگاه خداوند به بندهای بیاعتنایی کند، او را مبتلا به بخل مینماید.
📖 منبع: فروع کافی، ج۴، ص۴۴
روایات پنجشنبه 16 اسفند
از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمودند: مردی یهودی از محلی که پیغمبر(ص) با اصحاب تشریف داشتند گذشت. گفت: «السام علیک»! آن جناب پاسخ داد: «علیک» (بر تو باد). اصحاب عرض کردند: این مرد گفت: «مرگ بر شما باد»! حضرت فرمود: من هم گفتم: بر تو باد. سپس فرمود: پشت این شخص را ماری سیاه خواهد گزید و میمیرد.
یهودی به راه خود رفت و دسته بزرگی هیزم جمعآوری نمود و طولی نکشید که بازگشت. وقتی خواست از محل پیغمبر(ص) بگذرد، حضرت به او فرمود: پشتهات را زمین بگذار. هیزم را بر زمین نهاد. دیدند مار سیاهی چوبی را به دندان گرفته! حضرت از او سوال فرمود: امروز چه کردی؟ عرض کرد: کاری نکردم، هیزم را که جمع نمودم دو قرص نان داشتم، یکی را خوردم و دیگری را به مستمندی صدقه دادم. حضرت فرمود: با همان صدقه جلوگیری از مرگش شد. صدقه مرگ ناگهان و ناروا را از انسان برمیگرداند.
📖 منبع: فروع کافی، ج۴، ص۵
روایات پنجشنبه 9 اسفند
فضل بن ربیع نقل میکند روزی شریک بن عبدالله بن سنان نخعی بر مهدی خلیفه عباسی وارد شد. مهدی گفت: باید یکی از این سه کار را بپذیری: یا منصب قضاوت را قبول کنی، یا آنکه اولاد مرا تعلیم دهی و حدیث بیاموزی، یا یک مرتبه از غذای من بخوری. شریک ابتدا گرچه پذیرفتن هر یک از سه کار را دشوار میدید، لکن چارهای ندیده در فکر فرو رفت. پس از لحظهای گفت: خوردن غذا آسانتر است از آن دو کار دیگر.
مهدی به آشپز دستور داد چند نوع غذای لذیذ از مغز استخوان و شکر سفید تهیه کند. غذا حاضر شد. شریک به مقدار کافی میل کرد. متصدی آشپزخانه به مهدی گفت: بعد از این غذا، شریک دیگر خلاصی نخواهد داشت و رستگار نمیشود. فضل بن ربیع گوید: به خدا سوگند شریک پس از آن طعام مجالست و همنشینی با بنیعباس را اختیار نمود، قضاوت و تعلیم و تربیت اولاد ایشان را نیز پذیرفت!
روزی حوالهای برای شریک بن عبدالله از بابت حقوقش به صرافی نوشتند. شریک به صراف مراجعه کرده سخت گرفت که باید نقد بپردازی. آن مرد گفت: کتان و لباس قیمتی نفروختهای که اینقدر سخت میگیری! شریک در جواب او گفت: به خدا از کتان با ارزشتر فروختهام. من دینم را فروختم...
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۸۶
روایات چهارشنبه 1 اسفند
حضرت ابراهیم خلیلالرحمان(ع) و پیرمردی که مشتاق زیارت ایشان بود
روایات چهارشنبه 24 بهمن
امیرالمؤمنین(ع) در سفارشی به کمیل فرمود: کمیل! بپرهیز از رفت و آمد بر در خانههای ستمگران و آمیزش با آنها و بهرهبرداری و کسب از ایشان. بپرهیز از اینکه پیروی آنها را بکنی یا در مجالس ایشان یک نوع گواهی و شهادت دهی که خداوند بر تو خشمگین شود. کمیل! اگر مجبور شدی به حضور در مجالس آنها، پیوسته خدا را یاد کن و بر او تکیه نما و به ذات مقدسش پناهنده شو. از شر ایشان سر به زیر انداز و سکوت اختیار کن. نسبت به کارهای آنها قلبا مخالف باش. آشکارا خدای را به عظمت یاد کن تا به گوش آنها برسانی. ایشان از تو خواهند ترسید و از شرشان محفوظ خواهی ماند.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۱۱۰، به نقل از سفینةالبحار، ج۲، ص۳۸۵
روایات چهارشنبه 17 بهمن
فضیل بن عیاض در ابتدای زندگی خود یکی از راهزنان مشهور در نواحی سرخس و ابیورد بود. مدتی از عمر خود را به این کار گذرانیده و در سرقت شهرتی یافت. کمکم در قلبش علاقه به دختری پیدا شد. شبی خیال داشت خود را به او برساند. از دیواری که فاصله بین او و معشوقش بود بالا میرفت که در این هنگام صدای شخصی را شنید که آیهای از قرآن را تلاوت میکرد: «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ؛ آیا هنگام آن نرسیده است که مؤمنین خشوع پیدا نمایند و در مقابل ذکر خدا قلبهایشان خاضع شود؟ (حدید/۱۶)»
فضیل از دیوار فرود آمد. این آیه چنان در قلب او اثر گذاشت که زندگیش را دگرگون کرد و با کمال اخلاص و صفای دل گفت: چرا! نزدیک شده پروردگارا و هنگام خشوع فرارسیده. فضیل از صمیم قلب بهسوی خدا بازگشت.
آن شب را به خرابهای پناه برد. در همان خرابه عدهای نشسته و با هم صحبت میکردند. آنها مسافرینی بودند که در آن خرابه بار انداخته و اکنون در فکر کوچ و حرکت بودند. با یکدیگر میگفتند: از شر فضیل چگونه خلاص شویم؟ قطعا در این موقع شب بر سر راه ما کمین کرده تا دستبردی بزند! از شنیدن گفتوگوی کاروانیان، فضیل بیشتر متاثر شد که چقدر من بدبختم! پیوسته خاطر آسوده خانوادههایی را به تشویش انداخته، آنها را از طرف خود نگران میکنم! از جای حرکت کرد، خود را به کاروانیان معرفی نمود و گفت: آسوده باشید. دیگر کاروانی از دست من ناراحت نخواهد شد...
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۲۳۳
روایات پنجشنبه 11 بهمن
حماد از حضرت صادق(ع) نقل کرد که ایشان درباره کسی که شرابخواری کند با اینکه خداوند بهوسیله پیغمبرش آن را حرام کرده، فرمود: اگر خواستگاری نماید شایستگی ازدواج را ندارد، در گفتار نباید او را تصدیق نمود، وساطت او را درباره کسی نباید پذیرفت و نمیتوان در سپردن امانتی به او اطمینان نمود. هر کس شرابخوار را امانتی بسپارد، اگر از بین برد و نابود کرد، خداوند امانتدهنده را پاداشی نمیدهد و امانت از دست رفته او را جبران نمینماید.
در ادامه فرمود: من خیال داشتم شخصی را سرمایهای بدهم تا برای تجارت به طرف یمن برود. رفتم خدمت پدرم حضرت باقر(ع). گفتم خیال دارم به فلانی سرمایهای بدهم. نظر شما چیست؟ فرمود: مگر نمیدانی او شراب میخورد؟ گفتم: بعضی از مؤمنین میگویند. فرمود: گفته آنها را تصدیق کن، زیرا خداوند میفرماید: يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ؛ پیغمبر(ص) به خدا ایمان دارد و مؤمنین را تصدیق مینماید (توبه/۶۱).
پس از آن فرمود: اگر سرمایه را به دست او دادی، از بین برد و نابود کرد، خداوند نه تو را پاداشی میدهد و نه آن را جبران میکند. پرسیدم: برای چه؟ فرمود: زیرا خداوند میفرماید: وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا؛ و اموال خود را كه خداوند وسيله قوام زندگی شما قرار داده به دست سفيهان ندهيد (نساء/۵). آیا نادانتر از شرابخوار وجود دارد؟!
بنده پیوسته (تا شراب نخورده) در پناه نگهبانی خدا و آمرزش اوست. اگر شراب خورد سرش را فاش میکند و او را در پناه خود نگه نمیدارد. در این صورت فرزند و برادر، گوش و چشم، دست و پای چنین کسی شیطان است. به هر زشتی بخواهد او را میکشاند و از هر خوبی بازش میدارد.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۲۷، به نقل از بحارالانوار، ج۱۴، ص۹۱۳
روایات چهارشنبه 3 بهمن
مرحوم فلسفی(ره) نقل میکند: شخصی که در غرب تحصیل کرده بود، طبق قرار قبلی و برای یک سوال دینی به منزلم آمد. پرسید: اگر زن و مردی نامحرم با رضایت خاطر و بدون تهدید و فشار با یکدیگر ارتباط زناشویی برقرار کنند، آیا مرتکب گناه شدهاند؟ پاسخ دادم: بله. پرسید: با آنکه هر دو موافقند چرا گناه است؟ گفتم برای آنکه عمل زنا در اسلام جرم است و رضایت طرفین ماهیت جرم را تغییر نمیدهد. متوجه شدم مطلب را آنطور که باید متوجه نشده. برای اقناعش مثلی آوردم.
گفتم: فکر کنید کسی از فشار مشکلات زندگی به جان آمده و میخواهد خودکشی کند. اما سلاح گرم ندارد تا خود را هدف قرار دهد و سریع راحت شود. پول ندارد که بتواند به قدر کافی سم تهیه کند، بخورد و بمیرد. آنقدر جری و جسور نیست که بتواند با چاقو خود را بدرد و بر اثر خونریزی بمیرد. اما شخصی در آنجا حضور دارد که سلاح گرم دارد و میتواند سر او را هدف قرار دهد و با یک شلیک مغزش را بشکافد و فورا به حیاتش خاتمه دهد.
این فرد به صاحب سلاح التماس میکند و میگوید: بر من منت بگذار سر مرا هدف قرار ده و به زندگی مصیبتبار من پایان ببخش. اما او ممانعت میکند، زیرا به عنوان قاتل شناخته خواهد شد. شخص داوطلب مرگ میگوید: من با خط خود مینویسم و مراتب رضایتمندی خود را به اطلاع دادستان میرسانم و میگویم که تو مرا با رضایت خودم به قتل رساندهای، تا بدین ترتیب تو را تحت تعقیب قرار ندهد.
سؤال اینجاست: اگر برای دادستان ثابت شود مقتول با اصرار خودش قاتل را به این کار واداشته، آیا از او میگذرد، یا پرونده قتل را به جریان میاندازد؟! طبیعت زنا نیز همانند طبیعت قتل در شرع اسلام جرم است. همانطور که با رضایت قاتل و مقتول، جرم از میان نمیرود، همچنین با رضایت زانی و زانیه، جرم زنا محو نمیگردد.
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۳۲۲ (با تصرف و تلخیص)
روایات پنجشنبه 27 دی
پس از آنکه شاه طهماسب بدون اطلاع نادر با عثمانیها جنگ کرد و شکست خورد و معاهده ننگینی با دولت عثمانی بست، نادر معاهده مزبور را به رسمیت نشناخت و به اصفهان رفت. بعد از سرزنشی که به شاه طهماسب نمود، او را به اردوی خود دعوت نمود.
شاه طهماسب که در خوردن شراب افراط مینمود، آن شب چنان مست شد که حرکات جنونآمیز مینمود! نادر که موقعیت را برای انجام نقشه خود مناسب دید، با یک حرکت پرده را عقب زد و رفتار مسخرهآمیز پادشاه را به امرا و بزرگان کشور نشان داد و گفت: در چنین موقع خطرناکی، آیا این شخص با همین وضع و حرکات ناشایست، شایسته سلطنت مملکتی چون ایران است؟
گفته نادر و آنچه به چشم خود دیده بودند، تاثیر خود را کرد و همه خلع او را تصویب نمودند. بدین ترتیب، سلطنت صفویه با سوابق درخشانی که از شاه اسماعیل و شاه عباس بر صفحه تاریخ مانده بود، به وسیله شراب به پایان رسید...
📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۱۴
روایات پنجشنبه 20 دی
امام صادق(ع) به عبدالله بن جندب فرمود: حضرت عیسی بن مریم(ع) به اصحاب خود گفت: اگر یکی از شما بر برادر خود گذر کند و ببیند لباسش کنار رفته و قسمتی از عورتش مکشوف گردیده است، آیا با مشاهده این وضع تمام عورتش را مکشوف میسازید یا لباس عقب رفته را روی عورتش برمیگردانید؟ پاسخ دادند: لباس را روی عورتش برمیگردانیم.
حضرت فرمود: چنین نمیکنید! بلکه تمام عورتش را مکشوف میسازید! اصحاب دانستند که حضرت مسیح(ع) برای آنان مثلی زده است. عرض کردند: یا روحالله چگونه است این عمل؟ فرمود: یکی از شما بر راز نهفته برادر خود واقف میشوید و آن را مستور نگاه نمیدارید. (تحفالعقول، ص۳۰۵)
در این روایت، حضرت عیسی(ع) برای آنکه زشتی افشای راز یک برادر دینی را بفهماند، چنین مثالی را بیان فرموده است. حضرت میفرماید اگر برادر مومن شما در جایی خوابیده باشد و لباسش کنار رفته و قسمتی از عورتش مکشوف شده باشد، شما بهجای کنار زدن تمام لباس، اتفاقا او را خواهید پوشاند. پس هنگام آگاه شدن بر رازی از اسرار برادران خود نیز باید همینگونه رفتار نمایید و بهجای افشای آن، آن را در سینه نگه بدارید.
روایات چهارشنبه 28 آذر 1403
عمرو بن لیث در زمستان بسیار سردی با لشکر فراوان وارد نیشابور شد. سپاه او در میان خانههای مردم سکنی گرفتند. پیرزنی پنج خانه داشت، همه را اشغال نمودند! آن زن شکایت به یکی از امرای عمرو نمود. امیر گفت: فردا هنگامی که من پیش عمرو هستم بیا تقاضای تخلیه خانه را بکن.
فردا همان موقع آمد و به عمرو گفت: من زن پیری هستم. پنج دستگاه خانه دارم که همه را سپاه تو گرفتهاند. باز در همانجا نیز سپاهیانت هستند. مناسب نیست سربازان در منزلی که چند زن و دختر است زندگی کنند. عمرو تندی کرد و گفت: پس همراهان ما در این سرمای شدید چه کنند؟ دور شو! پیرزن روی برگرداند و رفت. همینکه دور شد، امیر به عمرو گفت: این زن بسیار دانا و پرهیزگار و اهل عبادت است. خوب است درباره او لطفی بکنید.
عمرو دستور داد پیرزن را برگردانند. وقتی او را آوردند، از پیرزن پرسید: قرآن خواندهای؟ جواب داد: آری. گفت: این آیه را ندیدهای؟: «إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ»؛ «پادشاهان وقتی که وارد قریهای شوند آنجا را تباه میکنند و مردمان عزیز و شریف را ذلیل و خوار مینمایند. اینچنین میکنند.» (نمل/۳۴)
پیرزن جواب داد: خواندهام، ولی از ملک در شگفتم که در همین سوره آیه دیگری را نخوده است که خداوند میفرماید: «فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»؛ «این است خانههایشان. ویران و فروریخته بهواسطه ظلمی که کردند. در این تغییر اقتدار و خرابی نشانه عبرتی است برای مردمان دانا» (نمل/۵۲)
این سخن چنان عمرو بن لیث را تحتتاثیر قرار داد که لرزشی اندامش را فراگرفت. آب در دیدگان گردانید، گفت: ای پیرزن! هر پنج خانهات را تصرف کن. پس از این سپاه من در شهر نخواهند ماند. دستور داد منادی صدا بزند: بعد از سه ساعت هر سربازی که در شهر یا خانه رعیتی دیده شود، کشته خواهد شد. سپس محلی را به نام شادیاخ که اکنون باغستانی است در نیشابور لشکرگاه خود قرار داد و تمام سپاه در آنجا خیمه زدند.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص ۱۶۶ (با اندکی تصرف)
روایات چهارشنبه 7 آذر 1403
یکی از وعاظ روزی به مجلس هارون الرشید خلیفه عباسی وارد شد. هارون به وی گفت: مرا موعظه کن. واعظ گفت: ای رشید! اگر بهشدت تشنه شوی و از آب منعت نمایند، به چه قیمت حاضری آن را خریداری کنی؟ گفت: به نصف مملکتم. واعظ گفت: اگر آب را خوردی و بهصورت ادرار در مثانه آمد اما خارج نشد، برای بیرون آوردنش چه قیمت میپردازی؟ گفت: به نصف باقی مُلکم!
واعظ گفت: پس مغرور نکند تو را مملکتی که نصف آن را برای یک آب و نصف دیگرش را برای یک ادرار از دست میدهی...
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۲۶۸
روایات چهارشنبه 30 آبان 1403
در کشکول شیخ بهایی ص۶ آمده است در بلاد و مناطق دوردست هند چنین معمول شده بود که هر صد سال یک بار عید بزرگی میگرفتند. تمام اهل شهر از بزرگ و کوچک و پیر و جوان در محلی خارج از شهر که سنگ بزرگی در آنجا نصب شده بود اجتماع میکردند.
یک نفر از طرف پادشاه صدا میزد: بر فراز این سنگ باید کسی برود که در عید گذشته (۱۰۰ سال پیش) شرکت کرده است. گاهی پیرمردی که نابینا شده و نیروی خود را از دست داده بود، یا پیرزنی بس فرتوت و لرزان و افتان بالای سنگ میرفت. اتفاق میافتاد در بعضی از عیدها کسی نبود که جشن گذشته را درک کرده باشد! معلوم میشد تمام آنهایی که ۱۰۰ سال قبل زنده بودند از بین رفتهاند!
کسی که بر فراز سنگ میرفت، با صدای بلند میگفت: من بچهای بودم در عید سابق. زمان فلان پادشاه. قاضی فلانی بود و وزیر فلان کس. آنچه در این قرن دیده و عبرت گرفته بود به مردم تذکر میداد که چگونه اشخاص غیور و با اقتدار از بین رفتند و اینک سر در میان توده خاک نهادهاند. خطیبی هم بعد از او بالا میرفت و مردم را پند و اندرز میداد.
آن روز چنان یادبود گذشته و دوران پیشین در مردم تاثیر میکرد که گریهها میکردند و از غفلت گذشته خود پشیمان میشدند. جبران عمری که در لهو و بازی رفته بود را بهوسیله صدقه و دستگیری از نیازمندان مینمودند. با چنین عملی مردم را تذکر میدادند که عمر محدود است. بر چیرهدستی و نیروی جوانی مغرور نشوید.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۱۳۵
روایات چهارشنبه 23 آبان 1403
طبیبی نصرانی خدمت حضرت صادق(ع) رسید. عرض کرد: آیا در کتاب پروردگار شما و سنت پیغمبرتان، از طب چیزی ذکر شده؟ فرمود: آری. در کتاب خدا این آیه: کُلوا وَاشرَبوا وَ لا تُسرِفوا؛ بخورید و بیاشامید ولی زیادهروی نکنید. (اعراف/۳۱)
اما در سنت پیغمبرمان، حضرت رسول(ص) فرموده: خودداری از غذا سرآمد داروهاست و زیادهروی در خوراک نیز مایه و سبب همه امراض است.
مرد نصرانی از جا حرکت کرده، گفت: به خدا سوگند کتاب خدا و سنت پیغمبر شما جایی برای طب جالینوس نگذاشته.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۲۱۷ (به نقل از انوار نعمانیه، ص۲۲۶)
روایات چهارشنبه 16 آبان 1403
روزی حضرت عیسی(ع) در محلی نشسته بود. پیرمردی با کلنگ زمین را برای زراعت زیر و رو میکرد. آن جناب گفت: خدایا آرزو را از دل این مرد به کلی زائل کن. در این موقع پیرمرد کلنگ خود را یک طرف انداخت و روی زمین خوابید. ساعتی گذشت. حضرت عیسی(ع) باز عرض کرد: خداوندا دو مرتبه آرزو را به او بازگردان. ناگاه آن مرد از جا حرکت کرده شروع به کار نمود.
حضرت عیسی(ع) جلو رفت. پرسید: پیرمرد! چطور شد کلنگ را به زمین گذاشتی، باز بعد از ساعتی مشغول به کار شدی؟ گفت: در بین کار کردن با خودم گفتم تا کی باید زحمت بکشی؟ تو مردی پیر و افتادهای (شاید اجل همین الآن به سراغت آمد). با این اندیشه از کار دست کشیدم. هنگامی که دومرتبه شروع به کار کردم، با خود گفتم بالاخره فعلا که زنده هستی و برای هر موجود زنده وسایل زندگی لازم است. باید کار کنی و تهیه زاد و توشه نمایی. این بود که باز کلنگ را برداشته مشغول به کار شدم.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۱۴۹ (به نقل از سفینةالبحار، ج۱، ص۳۱)
روایات چهارشنبه 9 آبان 1403