امام صادق(ع) فرمود: در نوشته امیرالمؤمنین(ع) است که دنیا مثلش مانند مار است. خیلی نرم (و خوشرنگ) اما در میان او سمی کشنده نهفته است. مرد دانا از آن پرهیز میکند ولی پسرک نادان علاقه به او دارد. و نیز فرمود: مثل دنیا مانند آب دریاست. شخص تشنه هرچه بیشتر بخورد، تشنگی او زیادتر میشود تا بالاخره او را میکشد.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۲۵۴، به نقل از کافی، ج۲، ص۱۳۶
روایات چهارشنبه 18 مهر
از جمله اخلاق رسول اکرم(ص) این بود که وقتی مطلع میشد فلان شخص سخنی میگوید یا مرتکب عملی میشود که حضرتش آن را ناصواب و مکروه میداشت، نمیفرمود چرا فلانی چنین میگوید. بلکه بهطور دستهجمعی میفرمود: چرا کسانی مرتکب چنین عملی میشوند یا چنین سخنی میگویند. بدین گونه پیشوای اسلام از عمل ناروا نهی میفرمود، بدون آنکه از عامل عمل اسم ببرد.
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۲۰۰، به نقل از کحلالبصر محدث قمی(ره)، ص۹۲
روایات چهارشنبه 11 مهر
مردی با نگرانی از احوال خود به امام صادق(ع) عرض کرد: به خدا قسم ما سخت گرفتار دنیاطلبی شدهایم و دوست داریم به آن دست یابیم. حضرت از او سوال کرد: دوست داری با مال دنیا چه کنی؟ جواب داد: قسمتی را برای بهبود زندگی خود و خانوادهام صرف نمایم، صلهرحم کنم، [در راه خدا به فقرا و مستمندان] صدقه بدهم و به سفر عبادی حج و عمره بروم. حضرت فرمودند: نگران نباش. کار تو دنیاطلبی نیست، بلکه این کار خود آخرتطلبی است.
📖 منبع: کافی، ج۵، ص۷۲
روایات چهارشنبه 4 مهر
هارونالرشید برای گردش و سرکشی به طرف بعضی از ساختمانهای جدید خود رفت. در کنار یکی از قصرها با بهلول مصادف شد. از او درخواست کرد خطی بر دیوار قصر بنویسد.
بهلول پارهای از زغال برداشت و نوشت: رفع الطین علی الطین و وضع الدین. گل بر روی هم انباشته شده، ولی دین خوار و پست گردیده. گچها بر هم مالیده شده اما دستور صریح دین از بین رفته است.
اگر این کاخ را از پول و ثروت حلال خود ساختهای، اسراف و زیادهروی نمودهای و خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد (والله لا یحب المسرفین). چنانچه از مال مردم باشد، به آنها ستم کردهای و خداوند ستمکاران را دوست ندارد (والله لا یحب الظالمین).
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳
روایات یکشنبه 1 مهر
امیرالمؤمنین(ع) در خطبه قاصعه چنین فرمود: تصمیم بگیرید که فروتنی را روی سرهایتان نهاده، بزرگی و خودپسندی را زیر پاهایتان. تکبر و گردنکشی را از گردنهایتان دور سازید...
تا آنجا که میفرماید: اگر خداوند به کسی از بندگانش خودپسندی و سربلندی را رخصت میداد، هر آینه در این کار به پیغمبران و دوستان خود اجازه داده بود، لکن آنها را از خودخواهی و سربلندی منع نموده، تواضع و فروتنی را شایسته آنها دانسته است. ایشان هم رخسارههای خود را بر زمین نهاده، چهرهشان را به خاک میمالیدند و بالهای خویش را برای مؤمنین و خداپرستان به زیر میافکندند.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۲۶ به نقل از نهجالبلاغه، خطبه قاصعه
روایات چهارشنبه 14 شهریور
روزی زُهری خدمت امام زینالعابدین(ع) رسید و حضرت نصایحی را در این ملاقات به او بیان نمود که بخشی از آن نصایح با موضوع فروتنی و پرهیز از عُجب و برتریجویی بود. ایشان در این خصوص فرمودند:
اگر شیطان تو را وسوسه کرد و فکر کردی از مسلمانی بهتر هستی، در چنین موقعی اگر او بزرگتر است، با خود بگو: چگونه من بهترم با اینکه او سبقت ایمان بر من دارد و در ایمان جلوتر است و عمل نیک بیش از من دارد. چنانچه کوچکتر بود، بگو: من از او بیشتر گناه دارم و در گناهکاری بر او پیشی گرفتهام، پس از من بهتر است. اگر همسن با تو بود، میگویی: من به گناهکاری خود یقین دارم و در معصیت او شک. پس او بهتر است، چون من یقیناً گناهکارم و او را نمیدانم. اگر دیدی تو را احترام و تعظیم میکنند، باز خود را مستحق این احترام مدان، بلکه با خود بگو: این عمل برای این است که یکدیگر را احترام نمودن جزء وظایف و کارهای پسندیده است ...
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۱۲ و بحارالانوار، ج۷۱، ص۲۲۹
روایات چهارشنبه 7 شهریور
امیرالمؤمنین(ع) با قنبر غلامش به بازار آمد تا پیراهنی تهیه کند. به مردی فرمود: دو پیراهن لازم دارم. آن مرد عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! هر نوع پیراهن بخواهی من دارم. همین که آن حضرت فهمید این شخص او را میشناسد، از او گذشت. به جامهفروش دیگری رسید که پسرش مشغول خرید و فروش بود. دو پیراهن یکی به سه درهم و دومی را به دو درهم خرید.
به قنبر فرمود: جامه سه درهمی برای تو باشد. عرض کرد: مولای من! این پیراهن برای شما سزاوارتر است. به منبر تشریف میبرید و مردم را وعظ و خطابه میفرمایید. فرمود: تو نیز جوانی و آراستگی سنین جوانی داری. از طرفی من شرم دارم از پروردگارم که خود را بر تو برتری دهم. از پیغمبر اکرم(ص) شنیدم که فرمود: «البسوهم مما تلبسون و اطعموهم مما تاکلون» از همان که میخورید و میپوشید به غلامان خود بدهید. [الی آخر روایت]
📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۱۹، به نقل از بحارالانوار، ج۹، ص۵۰۰
روایات چهارشنبه 31 مرداد
در ایام خلافت هشام بن عبدالملک جمعی از بادیهنشینان گرفتار قحطی شدند. عدهای از آنان به دربار روی آوردند تا از کمک خلیفه برخوردار گردند. ابهت و عظمت تشکیلات، آنان را مرعوب نمود و جرات نکردند سخن بگویند.
بین جمعیت جوان ۱۶ سالهای بود. چشم هشام به او افتاد. به نگهبان گفت: هرکه خواسته به مجلس ما آمده! حتی اطفال! همان موقع جوان به پا خاست و در مقابل خلیفه لب به سخن گشود و گفت: ای امیر! کلام گاهی باز و روشن است و گاهی پیچیده و مبهم. مقصود گوینده در پیچیدگی کلام واضح نیست، مگر آنکه سخن باز شود و گوینده بیپرده و آشکار بگوید. اگر خلیفه مسلمین اجازه میدهد آن را روشن بیان نمایم.
هشام از گفته جوان به شگفت آمد و گفت: سخن را باز کن و بیپرده بگو. جوان گفت: ای خلیفه مسلمین! سه سال گرفتار قحطی شدهایم. سال اول پیهها را آب کرد. سال دوم گوشتها را خورد. سال سوم استخوانها را لاغر نمود. در دست شما اموال زاید بسیار است. اگر مال خداوند است، بین بندگانش تقسیم کنید. اگر مال مردم است چرا نگه داشتهاید و به آنان نمیدهید؟ و اگر مال خود شماست، صدقه دهید که خداوند به صدقهدهندگان پاداش نیکو میدهد.
هشام گفت: این جوان در هیچیک از این سه صورت برای ما جای عذری باقی نگذارد. دستور داد به بادیهنشینان صد هزار دینار و به آن جوان صد هزار درهم دادند. سپس به جوان گفت آیا حاجتی داری؟ جواب داد: من برای خود حاجت خاصی ندارم و حاجت من چیزی جز حاجت عموم مسلمانان نیست و از مجلس خارج شد.
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۱۳۸
روایات چهارشنبه 17 مرداد
عبیدة بن زبیر برادر عبدالله بن زبیر از طرف او فرماندار مدینه بود. روزی ضمن یکی از خطبههای خویش به مردم گفت: «دیدید و شنیدید که خداوند برای شتری که قیمت آن پنج درهم بود، با قوم صالح چه کرد و چگونه آنان را معذب ساخت؟» مقصودش از شتر، ناقه حضرت صالح(ع) بود که آیت بزرگ پروردگار و معجزه حضرت صالح(ع) بوده و خداوند آن را در قرآن شریف «ناقةالله» خوانده است!
عبیدة بن زبیر این اثر مقدس الهی را در منبر به پنج درهم قیمتگذاری کرد و آن ناقه را ناچیز تلقی نمود و همین امر موجب انکار شنوندگان گردید و لب به اعتراض گشودند و به او لقب «شتر قیمتکن» (مقومالناقة) دادند. این لقب زبانزد عموم مردم شد و آنقدر در مجالس تکرار کردند که به صورت تمسخر فرماندار درآمد. تا جایی که عبدالله بن زبیر ناچار شد او را از فرمانداری عزل کند و برادر دیگر خود مصعب را فرماندار نماید و این رویداد نتیجه گفتن یک جمله ناسنجیده بود!
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۱۲۴ (با اندکی تصورف)
روایات چهارشنبه 10 مرداد
مردی از فسّاق در حال احتضار بود، اما هرچه تلقین به گفتن شهادت «لا اله الا الله» میکردند، او در عوض این شعر را میخواند:
یا رب قائلة یوما و قد تبعت / این الطریق الی حمام منجاب (پروردگارا! روزی که خسته بود، گفت: راه حمام منجاب کجاست؟)
علت اینکه موفق به گفتن کلمه شهادت نمیشد، این بود که روزی زنی با وجاهت و پاکدامن برای رفتن به حمام از خانه خارج شد، ولی راه را گم کرد. مقدار زیادی راه پیمود تا خسته گردید و رسید بر در خانه همین مرد. پرسید: حمام منجاب کجاست؟ آن مرد گفت: همینجا حمام منجاب است. همین که زن داخل شد، مرد درب را بر روی او بست. زن فهمید که مرد حیله به کار برده و او را فریفته است. لذا از خود اظهار اشتیاق و تمایل فراوان نسبت به مرد نشان داد و چنان وانمود کرد که مایل به اوست. سپس گفت: خوب است مقداری غذا و عطر برای من تهیه کنی، چون گرسنه و کثیفم، فوری هم برگردی.
مرد بهواسطه اطمینانی که از گفتار زن پیدا کرده بود و میل و علاقهای که از خود نشان داده بود، توجهی به این نداشت که ممکن است در غیبت او این زن خارج شود. به همین جهت برای خرید به بازار رفت و به محض رفتن او، زن از در بیرون شد و خود را نجات داد.
شیخ بهایی میگوید: توجه کن چگونه این گناه او را هنگام مرگ از اقرار به شهادت بازداشت، با اینکه جز وارد کردن آن زن به خانه و خیال زنا کار دیگری نکرده بود و به مقصود هم نائل نشده بود!
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۲۱۶
روایات چهارشنبه 27 تیر
ابومنصور وزیر سلطان طغرل، مردی بود لایق و خداترس. او همهروزه بعد از ادای نماز صبح همچنان بر سجاده مینشست و تا دمیدن آفتاب دعا میخواند و به عبادت میپرداخت، سپس سوار میشد و به حضور سلطان طغرل میرسید.
یکی از روزها برای سلطان امر مهمی پیش آمد و قبل از آفتاب وزیر را به حضور طلبید. مأمورین به منزلش رفتند. دیدند بر سجاده نشسته و مشغول عبادت است. دستور فوری شاه را به وی ابلاغ کردند، ولی او توجه و اعتنایی به آنها ننمود. مامورین بازگشتند و به سلطان گفتند: او مردی است مغرور و خودسر و مقام سلطنت را رعایت نمیکند و از فرمان سرباز میزند. با این سخنان، آتش غضب شاه را مشتعل ساختند و او را خشمگین نمودند.
آفتاب طلوع کرد. وزیر که از عبادت فارغ گردید، فورا سوار شد و به حضور آمد. سلطان با خشونت و تندی بر وی بانگ زد که چرا دیر آمدی؟ وزیر در پاسخ گفت: ای پادشاه! من بنده خدا هستم و چاکر سلطان طغرل. تا از وظیفه بندگی خداوند فراغت نیابم به چاکری تو نمیپردازم.
این سخن محکم و قاطع که از اعماق جان وزیر با ایمان سرچشمه گرفته بود، در دل شاه اثری بس عمیق گذارد، باطنش را طوفانی کرد و اشک چشمش را فرا گرفت و او را مورد تحسین و تمجید قرار داد و گفت: بندگی خدا را بر چاکری ما مقدم دار تا به برکت آن کارها منظم گردد و مملکت بهرهمند شود.
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص ۹۵ (با اندکی تصرف)
روایات چهارشنبه 20 تیر
ابراهیم بن هاشم میگوید: عبدالله جندب را دیدم در موقع عرفات. حال هیچکس را بهتر از او ندیدم. پیوسته دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرده و آب دیدهاش بر روی او جاری بود تا به زمین میرسید.
چون مردم فارغ شدند به او گفتم: در این پایگاه وقوف هیچکس را بهتر از تو ندیدم. گفت: به خدا قسم دعا نکردم مگر برای برادران مؤمن خود، زیرا که از امام موسی بن جعفر(ع) شنیدم «هر کس دعا کند برای برادران مومن خویش پشت سر آنها، از عرش ندا رسد که از برای تو صد هزار برابر باد». به خدا قسم دست بر ندارم از صد هزار برابر دعای فرشتگان که قطعاً مستجاب و مقبول است برای یک دعای خودم که معلوم نیست مستجاب شود یا نه.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۵۴ (به نقل از منتهیالآمال، ج۲، ص۱۶۴)
روایات چهارشنبه 30 خرداد
نقل میشود یکی از مشاهیر گذشته، کتابی در علم کیمیاگری نوشت و به پادشاه عصر خود به رسم هدیه تقدیم نمود. پادشاه از دیدن این کتاب شادمان شد و او را بسیار تمجید و تحسین نمود و هزار دینار زر به او بخشید. همچنین از او درخواست کرد آنچه در این کتاب نوشتهای بهصورت عمل در بیاور تا این دانش و هنر به مرحله ثبوت برسد.
وی گفت این کار احتیاج به صدها هزار دینار و آلات و ادوات مخصوص دارد که تهیه همه اینها مشکل است. پادشاه گفت: هرچه لازم داشته باشی از وسایل و ادوات برایت تهیه میکنم تا آنچه در این کتاب نوشتهای آشکار کنی. وقتی تمام وسایل را تهیه نمود، او نتوانست کاری انجام دهد و از ساختن کیمیا عاجز گردید! پادشاه گفت هیچ خیال نمیکردم دانشمندی راضی به نوشتن کتابی دروغین شود که دیگران بعد از او بیایند و کذب او را پیروی کنند!
سپس گفت: پاداش تو را در تالیف این کتاب که همان هزار دینار بود دادیم. اینک برای دروغی که نوشتهای باید کیفر شوی. آنگاه دستور داد آنقدر کتاب را بر سرش زدند تا پاره شد. به همین جهت چشم او معیوب گردید و پیوسته آب از چشمش میآمد. پس از آن واقعه در اثر ادامه فعالیتهای کیمیاگری و بخارات ناشی از مواد آن، چشمش به درد آمد. پیش طبیبی رفت تا معالجه کند.
طبیب گفت: تا ۵۰ دینار ندهی مداوا نمیکنم. وی به ناچار ۵۰ دینار را داد. طبیب گفت: کیمیا این است، نه آنچه تو در صدد تهیهاش هستی. از این سخن او به علم طب علاقه فراوانی پیدا کرد و مشغول آموختن آن گردید. تا جایی که کتابهایی در این فن نوشت و از نامداران این رشته شد.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۲۲۹ (با تصرف)
روایات چهارشنبه 23 خرداد
مرد قزوینی برای کوبیدن خال پیش دلاکی رفت. از او تقاضا کرد نقشی بر بازویش بکوبد. دلاک پرسید: نقش چه تصویری میخواهی؟ جوان گفت: تصویر شیر ژیان. مرد شروع کرد به سوزن زدن. چند سوزن که زد، درد بر جوان روی آورد. نتوانست تحمل نماید. پرسید: از چه جای شیر شروع کردهای؟ دلاک گفت: از دمش. جوان گفت: اینجایش خیلی میسوزاند، ممکن نیست شیر دم نداشته باشد؟
شیر بیدم باش گو ای شیر ساز / که دلم سستی گرفت از زخم گاز
دلاک عضو دیگری را شروع نمود. دومرتبه سوزش جوان را فرا گرفت. پرسید: این بار از کجای شیر گرفتهای؟ پاسخ داد: از گوشش.
گفت تا گوشش نباشد ای همام / گوش را بگذار و کوته کن کلام
جانب دیگر را شروع کرد. این مرتبه جوان نالهای نمود، گفت: از از چه جای شیر سوزن میزنی؟ جواب داد: از شکمش.
گفت گو اشکم نباشد شیر را / خود چه اشکم باید این ادبیر را (اشکم: شکم - ادبیر: بختبرگشته، بدبخت)
مرد دلاک این بار عصبانی شده از حیرت انگشت به دندان گرفت! گفت: عجب جوان کمصبر و بیطاقتی هستی! با این بیصبری تصویر شیر ژیان هم میخواهی بر بازویت نقش کنند؟!
بر زمین زد سوزن آن دم اوستاد / گفت در عالم کسی را این فتاد؟
شیر بیدم و سر و اشکم که دید؟ / اینچنین شیری خدا هم نافرید
چون نداری طاقت سوزن زدن / از چنین شیر ژیان پس دم مزن
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۶۷ (به نقل از مثنوی مولوی)
روایات چهارشنبه 16 خرداد
گویند روزی انوشیروان از شکار برمیگشت. پیرمردی را دید با پای برهنه و جامهای پاره که باری از خار بر پشت نهاده بود و از حرارت آفتاب عرق از سر و رویش جاری بود. در آن حال استخوانی هم به پایش فرو رفت، بهطوری که خون از آن روان شد. پیر هیچ توجهی نکرد. قدری خاک بر آن جراحت ریخت و لنگانلنگان به راه خود ادامه داد.
روایات پنجشنبه 10 خرداد
امام صادق(ع) فرمود: «حسود قبل از آنکه شخص مورد حسدش را زیان برساند به خود ضرر میرساند. مانند شیطان که با حسدش لعنت ابدی را برای خود به جا گذاشت، ولی حضرت آدم(ع) به مقام انتخاب و راهنمایی و و مرتبه بلند حقایق عهد و برگزیدگی رسید. پس هیچگاه حسد نورز، بلکه سعی کن (از نظر اخلاق و عمل) مورد حسد واقع شوی. ترازوی عمل حسود پیوسته سبک است بهواسطه سنگینی ترازوی آن کسی که نسبت به او حسد ورزیده . رزق و روزی انسان قسمت و تعیین شده، پس حسد چه سودی دارد برای شخص حسود و چه زیان برای محسود خواهد داشت؟ رشک از کوری دل و انکار فضل خداوند است. این دو صفت همانند دو بالند برای کافر. با همین رشک پسر آدم (قابیل) در پشیمانی همیشگی افتاد و به طوری هلاک شد که هرگز نجات نخواهد یافت...»
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۶۵ و مستدرکالوسائل، ج۱۲، ص۱۸
🔹 توجه: اینکه امام صادق(ع) میفرمایند «حسد نورز، بلکه سعی کن مورد حسد واقع شوی» به معنای این نیست که انسان دیگران را تحریک کند و کاری کند که حسادت دیگران نسبت به او برانگیخته شود و خود را گرفتار حسد آنان و آنان را نیز گرفتار گناه حسد بکند، بلکه منظور حضرت این است که در فرآیند حسادت، محسود بودن (علیرغم مصائبی که ممکن است به دنبال داشته باشد) بهتر از حاسد (حسود) بودن است، زیرا حاسد بازنده است و اوست که نامه عملش بهخاطر حسادت ورزیدن سبک و خالی میشود.
روایات چهارشنبه 2 خرداد
در بغداد زمان موسی هادی (از خلفای بنیعباس) مرد توانگری بود که همسایهای داشت که بینهایت بر آن توانگر حسد میورزید. چون دل این همسایه از حسد مرد توانگر پر شد، غلامی خرید و او را تربیت نمود و درباره غلام مهربانی فراوان کرد تا اینکه به حد جوانی رسید و اعضایش قوت گرفت.
روزی به او گفت: فرزندم! من از تو خواهشی دارم. در انجام آن چگونه خواهی بود؟ گفت مگر غلام در مقابل امر مولا و آقای خود چگونه میباشد؟
روایات پنجشنبه 27 اردیبهشت
معتصم وزیری داشت تنگچشم و حسود که از پیشرفت این مرد در بارگاه او رنج میبرد. با خود گفت اگر او را به همین ترتیب رها کنم، کمکم چنان در خلیفه نفوذ خواهد کرد که مرا نیز از وزارت برکنار کند!
روایات چهارشنبه 19 اردیبهشت
امام صادق(ع) فرمود: هرگز حرص نداشته باش به چیزی که اگر آن را واگذاری به تو خواهد رسید و با ترک حرص در نزد خداوند آسوده و پسندیده خواهی بود، در صورتی که با حرص و عجله در یافتن روزی، مورد سرزنش هستی برای ترک توکل و راضی نبودن به قسمتی که خدا کرده. خداوند دنیا را همانند سایهات قرار داده. اگر بخواهی خود را به سایه خویش برسانی هرگز نمیرسی و جز رنج و زحمت ثمری نخواهی برد. ولی اگر او را واگذاری از پیات میآید و تو را رها نخواهد کرد و از رنج و تعب آسوده میشوی.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۳۹ به نقل از سفینة البحار، ص۲۴۳
روایات چهارشنبه 12 اردیبهشت
امام صادق(ع) فرمود: از نشانههای درستی یقین مرد مسلمان این است که (برای جلب منفعتی) مردم را خشنود نکند به کارهایی که باعث خشم خداست و آنها را سرزنش نکند بر آنچه خداوند به او نداده، زیر آز و حرص تاثیری در روزی ندارد و بیمیلی اشخاص نسبت به روزی نیز باعث برگشتن رزق نمیشود. هرگاه کسی از روزی خود فرار کند بهطوری که از مرگ فرار مینماید، روزیش به او میرسد همانطور که مرگ او را فرامیگیرد.
سپس فرمود: خداوند از روی عدل و دادگریش شادی و آسایش را در یقین و رضا، و کوشش و اندوه را در شک و نارضایتی و خشم (نسبت به مقدار مقرر شده) قرار داد.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۳۸ و وسائلالشیعه، ج۱۱، ص۱۵۸
روایات چهارشنبه 5 اردیبهشت