مقالات روایات مذهبی اسلامی و کلیپ

پند تاریخ-سلطنت-شراب
سلطنتی که با شراب به باد رفت!

پس از آنکه شاه طهماسب بدون اطلاع نادر با عثمانی‌ها جنگ کرد و شکست خورد و معاهده ننگینی با دولت عثمانی بست، نادر معاهده مزبور را به رسمیت نشناخت و به اصفهان رفت. بعد از سرزنشی که به شاه طهماسب نمود، او را به اردوی خود دعوت نمود.

شاه طهماسب که در خوردن شراب افراط می‌نمود، آن شب چنان مست شد که حرکات جنون‌آمیز می‌نمود! نادر که موقعیت را برای انجام نقشه خود مناسب دید، با یک حرکت پرده را عقب زد و رفتار مسخره‌آمیز پادشاه را به امرا و بزرگان کشور نشان داد و گفت: در چنین موقع خطرناکی، آیا این شخص با همین وضع و حرکات ناشایست، شایسته سلطنت مملکتی چون ایران است؟

گفته نادر و آنچه به چشم خود دیده بودند، تاثیر خود را کرد و همه خلع او را تصویب نمودند. بدین ترتیب، سلطنت صفویه با سوابق درخشانی که از شاه اسماعیل و شاه عباس بر صفحه تاریخ مانده بود، به وسیله شراب به پایان رسید...

📖 منبع: پند تاریخ، ج۴، ص۱۴

پند تاریخ سلطنت شراب

روایات    پنجشنبه 20 دی

رازداری

امام صادق(ع) به عبدالله بن جندب فرمود: حضرت عیسی بن مریم(ع) به اصحاب خود گفت: اگر یکی از شما بر برادر خود گذر کند و ببیند لباسش کنار رفته و قسمتی از عورتش مکشوف گردیده است، آیا با مشاهده این وضع تمام عورتش را مکشوف می‌سازید یا لباس عقب رفته را روی عورتش برمی‌گردانید؟ پاسخ دادند: لباس را روی عورتش برمی‌گردانیم.

حضرت فرمود: چنین نمی‌کنید! بلکه تمام عورتش را مکشوف می‌سازید! اصحاب دانستند که حضرت مسیح(ع) برای آنان مثلی زده است. عرض کردند: یا روح‌الله چگونه است این عمل؟ فرمود: یکی از شما بر راز نهفته برادر خود واقف می‌شوید و آن را مستور نگاه نمی‌دارید. (تحف‌العقول، ص۳۰۵)

در این روایت، حضرت عیسی(ع) برای آنکه زشتی افشای راز یک برادر دینی را بفهماند، چنین مثالی را بیان فرموده است. حضرت می‌فرماید اگر برادر مومن شما در جایی خوابیده باشد و لباسش کنار رفته و قسمتی از عورتش مکشوف شده باشد، شما به‌جای کنار زدن تمام لباس، اتفاقا او را خواهید پوشاند. پس هنگام آگاه شدن بر رازی از اسرار برادران خود نیز باید همینگونه رفتار نمایید و به‌جای افشای آن، آن را در سینه نگه بدارید.

پند تاریخ رازداری

روایات    چهارشنبه 28 آذر 1403

جواب دندان‌شکن پیرزن

عمرو بن لیث در زمستان بسیار سردی با لشکر فراوان وارد نیشابور شد. سپاه او در میان خانه‌های مردم سکنی گرفتند. پیرزنی پنج خانه داشت، همه را اشغال نمودند! آن زن شکایت به یکی از امرای عمرو نمود. امیر گفت: فردا هنگامی که من پیش عمرو هستم بیا تقاضای تخلیه خانه را بکن.

فردا همان موقع آمد و به عمرو گفت: من زن پیری هستم. پنج دستگاه خانه دارم که همه را سپاه تو گرفته‌اند. باز در همانجا نیز سپاهیانت هستند. مناسب نیست سربازان در منزلی که چند زن و دختر است زندگی کنند. عمرو تندی کرد و گفت: پس همراهان ما در این سرمای شدید چه کنند؟ دور شو! پیرزن روی برگرداند و رفت. همینکه دور شد، امیر به عمرو گفت: این زن بسیار دانا و پرهیزگار و اهل عبادت است. خوب است درباره او لطفی بکنید.

عمرو دستور داد پیرزن را برگردانند. وقتی او را آوردند، از پیرزن پرسید: قرآن خوانده‌ای؟ جواب داد: آری. گفت: این آیه را ندیده‌ای؟: «إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ»؛ «پادشاهان وقتی که وارد قریه‌ای شوند آنجا را تباه می‌کنند و مردمان عزیز و شریف را ذلیل و خوار می‌نمایند. اینچنین می‌کنند.» (نمل/۳۴)

پیرزن جواب داد: خوانده‌ام، ولی از ملک در شگفتم که در همین سوره آیه دیگری را نخوده است که خداوند می‌فرماید: «فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»؛ «این است خانه‌هایشان. ویران و فروریخته به‌واسطه ظلمی که کردند. در این تغییر اقتدار و خرابی نشانه عبرتی است برای مردمان دانا» (نمل/۵۲)

این سخن چنان عمرو بن لیث را تحت‌تاثیر قرار داد که لرزشی اندامش را فراگرفت. آب در دیدگان گردانید، گفت: ای پیرزن! هر پنج خانه‌ات را تصرف کن. پس از این سپاه من در شهر نخواهند ماند. دستور داد منادی صدا بزند: بعد از سه ساعت هر سربازی که در شهر یا خانه رعیتی دیده شود، کشته خواهد شد. سپس محلی را به نام شادیاخ که اکنون باغستانی است در نیشابور لشکرگاه خود قرار داد و تمام سپاه در آنجا خیمه زدند.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص ۱۶۶ (با اندکی تصرف)

پند تاریخ پادشاه ظالم

روایات    چهارشنبه 7 آذر 1403

ارزش مُلک هارون

یکی از وعاظ روزی به مجلس هارون الرشید خلیفه عباسی وارد شد. هارون به وی گفت: مرا موعظه کن. واعظ گفت: ای رشید! اگر به‌شدت تشنه شوی و از آب منعت نمایند، به چه قیمت حاضری آن را خریداری کنی؟ گفت: به نصف مملکتم. واعظ گفت: اگر آب را خوردی و به‌صورت ادرار در مثانه آمد اما خارج نشد، برای بیرون آوردنش چه قیمت می‌پردازی؟ گفت: به نصف باقی مُلکم!

واعظ گفت: پس مغرور نکند تو را مملکتی که نصف آن را برای یک آب و نصف دیگرش را برای یک ادرار از دست می‌دهی...

📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۲۶۸

پند تاریخ غرور

روایات    چهارشنبه 30 آبان 1403

عبرت صد ساله

در کشکول شیخ بهایی ص۶ آمده است در بلاد و مناطق دوردست هند چنین معمول شده بود که هر صد سال یک بار عید بزرگی‌ می‌گرفتند. تمام اهل شهر از بزرگ و کوچک و پیر و جوان در محلی خارج از شهر که سنگ بزرگی در آنجا نصب شده بود اجتماع می‌کردند.

یک نفر از طرف پادشاه صدا می‌زد: بر فراز این سنگ باید کسی برود که در عید گذشته (۱۰۰ سال پیش) شرکت کرده است. گاهی پیرمردی که نابینا شده و نیروی خود را از دست داده بود، یا پیرزنی بس فرتوت و لرزان و افتان بالای سنگ می‌رفت. اتفاق می‌افتاد در بعضی از عیدها کسی نبود که جشن گذشته را درک کرده باشد! معلوم می‌شد تمام آنهایی که ۱۰۰ سال قبل زنده بودند از بین رفته‌اند!

کسی که بر فراز سنگ می‌رفت، با صدای بلند می‌گفت: من بچه‌ای بودم در عید سابق. زمان فلان پادشاه. قاضی فلانی بود و وزیر فلان کس. آنچه در این قرن دیده و عبرت گرفته بود به مردم تذکر می‌داد که چگونه اشخاص غیور و با اقتدار از بین رفتند و اینک سر در میان توده خاک نهاده‌اند. خطیبی هم بعد از او بالا می‌رفت و مردم را پند و اندرز می‌داد.

آن روز چنان یادبود گذشته و دوران پیشین در مردم تاثیر می‌کرد که گریه‌ها می‌کردند و از غفلت گذشته خود پشیمان می‌شدند. جبران عمری که در لهو و بازی رفته بود را به‌وسیله صدقه و دستگیری از نیازمندان می‌نمودند. با چنین عملی مردم را تذکر می‌دادند که عمر محدود است. بر چیره‌دستی و نیروی جوانی مغرور نشوید.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۱۳۵

پند تاریخ عمر غفلت

روایات    چهارشنبه 23 آبان 1403

اسراف در خوراک موجب امراض است

طبیبی نصرانی خدمت حضرت صادق(ع) رسید. عرض کرد: آیا در کتاب پروردگار شما و سنت پیغمبرتان، از طب چیزی ذکر شده؟ فرمود: آری. در کتاب خدا این آیه: کُلوا وَاشرَبوا وَ لا تُسرِفوا؛ بخورید و بیاشامید ولی زیاده‌روی نکنید. (اعراف/۳۱)

اما در سنت پیغمبرمان، حضرت رسول(ص) فرموده: خودداری از غذا سرآمد داروهاست و زیاده‌روی در خوراک نیز مایه و سبب همه امراض است.

مرد نصرانی از جا حرکت کرده، گفت: به خدا سوگند کتاب خدا و سنت پیغمبر شما جایی برای طب جالینوس نگذاشته.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۲۱۷ (به نقل از انوار نعمانیه، ص۲۲۶)

پند تاریخ طب

روایات    چهارشنبه 16 آبان 1403

امید و آرزو

روزی حضرت عیسی(ع) در محلی نشسته بود. پیرمردی با کلنگ زمین را برای زراعت زیر و رو می‌کرد. آن جناب گفت: خدایا آرزو را از دل این مرد به کلی زائل کن. در این موقع پیرمرد کلنگ خود را یک طرف انداخت و روی زمین خوابید. ساعتی گذشت. حضرت عیسی(ع) باز عرض کرد: خداوندا دو مرتبه آرزو را به او بازگردان. ناگاه آن مرد از جا حرکت کرده شروع به کار نمود.

حضرت عیسی(ع) جلو رفت. پرسید: پیرمرد! چطور شد کلنگ را به زمین گذاشتی، باز بعد از ساعتی مشغول به کار شدی؟ گفت: در بین کار کردن با خودم گفتم تا کی باید زحمت بکشی؟ تو مردی پیر و افتاده‌ای (شاید اجل همین الآن به سراغت آمد). با این اندیشه از کار دست کشیدم. هنگامی که دومرتبه شروع به کار کردم، با خود گفتم بالاخره فعلا که زنده هستی و برای هر موجود زنده وسایل زندگی لازم است. باید کار کنی و تهیه زاد و توشه نمایی. این بود که باز کلنگ را برداشته مشغول به کار شدم.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۱۴۹ (به نقل از سفینة‌البحار، ج۱، ص۳۱)

پند تاریخ آرزو

روایات    چهارشنبه 9 آبان 1403

بی‌نیازی در گروی عرق جبین

امام صادق(ع) فرمود: مردی از اصحاب حضرت رسول(ص) در تنگدستی قرار گرفت و از نظر مخارج روزانه بسیار در مضیقه واقع شد. روزی همسرش به او گفت: خوب است خدمت پیامبر(ص) بروی و از ایشان تقاضای کمک کنی. آن مرد خدمت پیامبر(ص) آمد. همینکه چشم آن جناب به او افتاد، فرمود: مَن سَألَنا أعطَيناهُ و مَنِ استَغنى أغناهُ اللّه ُ؛ هر که از ما چیزی درخواست کند به او می‌دهیم، اما کسی که شرافت نفس داشته باشد و در حال احتیاج خود را بی‌نیاز نشان دهد، خدا او را غنی خواهد کرد.

مرد از شنیدن این سخن با خود گفت: منظور پیغمبر(ص) از این جمله من هستم! از همانجا برگشت و جریان را برای همسر خود شرح داد. همسرش گفت: حضرت رسول(ص) نیز بشری است. به ایشان بگو، آنگاه ببین چه می‌فرماید. برای مرتبه دوم آمد. باز همان جمله را شنید.

در سومین مرتبه که برگشت و سخن اول را شنید، پیش یکی از دوستان خود رفت و کلنگ دو سری از او به امانت گرفت و تا شامگاه در کوه هیزم جمع‌آوری نمود. شب بازگشت و هیزم را به ۵ سیر آرد فروخت و نانی تهیه کرده با زن خود خورد. فردا جدیت نمود بیشتر از روز پیش هیزم آورد. همینطور هر روز مقدار زیادتری می‌آورد تا توانست یک کلنگ بخرد.

چندی گذشت. در اثر فعالیت و بی‌نیازی، آن مقدار پول تهیه نمود که دو شتر و یک غلام خرید و به‌وسیله آنها بیش از پیش درآمد پیدا نمود تا کم‌کم یکی از ثروتمندان شد. روزی خدمت حضرت رسول(ص) شرفیاب گردید. جریان آمدن چندین مرتبه و برگشتنش را عرض کرد. پیغمبر(ص) فرمود: من که گفتم «مَن سَألَنا أعطَيناهُ و مَنِ استَغنى أغناهُ اللّه ُ»

📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۱۲۹، به نقل از وافی، ج۲، ص۱۳۹

پند تاریخ زحمت تلاش بی نیازی

روایات    پنجشنبه 3 آبان 1403

اقتصاد در زندگی مورد نظر خداست

محمد بن حمزه سروری نقل می‌کند: نامه‌ای توسط ابوهاشم داود بن قاسم جعفری که با من دوست بود، برای امام حسن عسکری(ع) نوشتم. چون خیلی تنگدست شده بودم، درخواست کردم دعا بفرمایند، شاید خدا وسعتی به من عنایت کند. جواب نامه به‌وسیله ابوهاشم از طرف حضرت رسید. امام نوشته بود: خداوند تو را بی‌نیاز کرد. پسر عمویت یحی بن حمزه از دنیا رفت. مبلغ ۱۰۰ هزار درهم به تو ارث می‌رسد. در آینده نزدیکی برایت می‌آورند. خدا را سپاسگزاری کن، ولی متوجه باش از روی اقتصاد و میانه‌روی زندگی کنی. مبادا اسراف نمایی، زیرا اسراف عملی است شیطانی.

بعد از چند روز شخصی از حران آمد. اسنادی مربوط به دارایی پسر عمویم به من تحویل داد. در نامه‌ای که به ضمیمه بود اطلاع داده بودند یحی بن حمزه در فلان تاریخ فوت شده. تاریخ فوت او مطابق با روزی بود که ابوهاشم نامه حضرت عسکری(ع) را به من رساند. تنگدستی‌ام برطرف شد. حقوق خدایی که در آن مال بود خارج نمود به اهلش رسانیدم و نسبت به برادران دینی خود کمک‌هایی نیز کردم. پس از آن مطابق دستور امام از روی اقتصاد به زندگی خود ادامه دادم.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۲۱۹، به نقل از بحار، ج۱۲، ص۱۶۷

پند تاریخ اقتصاد

روایات    چهارشنبه 25 مهر 1403

مثَل دنیا

امام صادق(ع) فرمود: در نوشته امیرالمؤمنین(ع) است که دنیا مثلش مانند مار است. خیلی نرم (و خوش‌رنگ) اما در میان او سمی کشنده نهفته است. مرد دانا از آن پرهیز می‌کند ولی پسرک نادان علاقه به او دارد. و نیز فرمود: مثل دنیا مانند آب دریاست. شخص تشنه هرچه بیشتر بخورد، تشنگی او زیادتر می‌شود تا بالاخره او را می‌کشد.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۲۵۴، به نقل از کافی، ج۲، ص۱۳۶

پند تاریخ دنیا

روایات    چهارشنبه 18 مهر 1403

آبروداری در انتقادات پیامبر اکرم(ص)

از جمله اخلاق رسول اکرم(ص) این بود که وقتی مطلع می‌شد فلان شخص سخنی می‌گوید یا مرتکب عملی می‌شود که حضرتش آن را ناصواب و مکروه می‌داشت، نمی‌فرمود چرا فلانی چنین می‌گوید. بلکه به‌طور دسته‌جمعی می‌فرمود: چرا کسانی مرتکب چنین عملی می‌شوند یا چنین سخنی می‌گویند. بدین گونه پیشوای اسلام از عمل ناروا نهی می‌فرمود، بدون آنکه از عامل عمل اسم ببرد.

📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۲۰۰، به نقل از کحل‌البصر محدث قمی(ره)، ص۹۲

پند تاریخ انتقاد

روایات    چهارشنبه 11 مهر 1403

این، دنیاطلبی نیست

مردی با نگرانی از احوال خود به امام صادق(ع) عرض کرد: به خدا قسم ما سخت گرفتار دنیاطلبی شده‌ایم و دوست داریم به آن دست یابیم. حضرت از او سوال کرد: دوست داری با مال دنیا چه کنی؟ جواب داد: قسمتی را برای بهبود زندگی خود و خانواده‌ام صرف نمایم، صله‌رحم کنم، [در راه خدا به فقرا و مستمندان] صدقه بدهم و به سفر عبادی حج و عمره بروم. حضرت فرمودند: نگران نباش. کار تو دنیاطلبی نیست، بلکه این کار خود آخرت‌طلبی است.

📖 منبع: کافی، ج۵، ص۷۲

پند تاریخ ریا دنیا طلبی آخرت طلبی

روایات    چهارشنبه 4 مهر 1403

نوشته بهلول بر دیوار کاخ هارون

هارون‌الرشید برای گردش و سرکشی به طرف بعضی از ساختمان‌های جدید خود رفت. در کنار یکی از قصرها با بهلول مصادف شد. از او درخواست کرد خطی بر دیوار قصر بنویسد.

بهلول پاره‌ای از زغال برداشت و نوشت: رفع الطین علی الطین و وضع الدین. گل بر روی هم انباشته شده، ولی دین خوار و پست گردیده. گچها بر هم مالیده شده اما دستور صریح دین از بین رفته است.

اگر این کاخ را از پول و ثروت حلال خود ساخته‌ای، اسراف و زیاده‌روی نموده‌ای و خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد (والله لا یحب المسرفین). چنانچه از مال مردم باشد، به آنها ستم کرده‌ای و خداوند ستمکاران را دوست ندارد (والله لا یحب الظالمین).

📖 منبع: پند تاریخ، ج۳

پند تاریخ اسراف ظلم

روایات    یکشنبه 1 مهر 1403

خداوند تکبر را برای اولیای خود نیز نپسندیده است

امیرالمؤمنین(ع) در خطبه قاصعه چنین فرمود: تصمیم بگیرید که فروتنی را روی سرهایتان نهاده، بزرگی و خودپسندی را زیر پاهایتان. تکبر و گردن‌کشی را از گردن‌هایتان دور سازید...

تا آنجا که می‌فرماید: اگر خداوند به کسی از بندگانش خودپسندی و سربلندی را رخصت می‌داد، هر آینه در این کار به پیغمبران و دوستان خود اجازه داده بود، لکن آنها را از خودخواهی و سربلندی منع نموده، تواضع و فروتنی را شایسته آنها دانسته است. ایشان هم رخساره‌های خود را بر زمین نهاده، چهره‌شان را به خاک می‌مالیدند و بال‌های خویش را برای مؤمنین و خداپرستان به زیر می‌افکندند.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۲۶ به نقل از نهج‌البلاغه، خطبه قاصعه

پند تاریخ تکبر خودپسندی

روایات    چهارشنبه 14 شهریور 1403

دستوراتی از امام سجاد(ع) در مبارزه با عُجب

روزی زُهری خدمت امام زین‌العابدین(ع) رسید و حضرت نصایحی را در این ملاقات به او بیان نمود که بخشی از آن نصایح با موضوع فروتنی و پرهیز از عُجب و برتری‌جویی بود. ایشان در این خصوص فرمودند:

اگر شیطان تو را وسوسه کرد و فکر کردی از مسلمانی بهتر هستی، در چنین موقعی اگر او بزرگ‌تر است، با خود بگو: چگونه من بهترم با اینکه او سبقت ایمان بر من دارد و در ایمان جلوتر است و عمل نیک بیش از من دارد. چنانچه کوچک‌تر بود، بگو: من از او بیشتر گناه دارم و در گناهکاری بر او پیشی گرفته‌ام، پس از من بهتر است. اگر هم‌سن با تو بود، می‌گویی: من به گناهکاری خود یقین دارم و در معصیت او شک. پس او بهتر است، چون من یقیناً گناهکارم و او را نمی‌دانم. اگر دیدی تو را احترام و تعظیم می‌کنند، باز خود را مستحق این احترام مدان، بلکه با خود بگو: این عمل برای این است که یکدیگر را احترام نمودن جزء وظایف و کارهای پسندیده است ...

📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۱۲ و بحارالانوار، ج۷۱، ص۲۲۹

پند تاریخ عُجب برتری

روایات    چهارشنبه 7 شهریور 1403

افتادگی امیرالمؤمنین(ع)

امیرالمؤمنین(ع) با قنبر غلامش به بازار آمد تا پیراهنی تهیه کند. به مردی فرمود: دو پیراهن لازم دارم. آن مرد عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! هر نوع پیراهن بخواهی من دارم. همین که آن حضرت فهمید این شخص او را می‌شناسد، از او گذشت. به جامه‌فروش دیگری رسید که پسرش مشغول خرید و فروش بود. دو پیراهن یکی به سه درهم و دومی را به دو درهم خرید.

به قنبر فرمود: جامه سه درهمی برای تو باشد. عرض کرد: مولای من! این پیراهن برای شما سزاوارتر است. به منبر تشریف می‌برید و مردم را وعظ و خطابه می‌فرمایید. فرمود: تو نیز جوانی و آراستگی سنین جوانی داری. از طرفی من شرم دارم از پروردگارم که خود را بر تو برتری دهم. از پیغمبر اکرم(ص) شنیدم که فرمود: «البسوهم مما تلبسون و اطعموهم مما تاکلون» از همان که می‌خورید و می‌پوشید به غلامان خود بدهید. [الی آخر روایت]

📖 منبع: پند تاریخ، ج۳، ص۱۹، به نقل از بحارالانوار، ج۹، ص۵۰۰

پند تاریخ تواضع اخلاق امیرالمومنین (ع)

روایات    چهارشنبه 31 مرداد 1403

کلام نافذ جوان ۱۶ ساله

در ایام خلافت هشام بن عبدالملک جمعی از بادیه‌نشینان گرفتار قحطی شدند. عده‌ای از آنان به دربار روی آوردند تا از کمک خلیفه برخوردار گردند. ابهت و عظمت تشکیلات، آنان را مرعوب نمود و جرات نکردند سخن بگویند.

بین جمعیت جوان ۱۶ ساله‌ای بود. چشم هشام به او افتاد. به نگهبان گفت: هرکه خواسته به مجلس ما آمده! حتی اطفال! همان موقع جوان به پا خاست و در مقابل خلیفه لب به سخن گشود و گفت: ای امیر! کلام گاهی باز و روشن است و گاهی پیچیده و مبهم. مقصود گوینده در پیچیدگی کلام واضح نیست، مگر آنکه سخن باز شود و گوینده بی‌پرده و آشکار بگوید. اگر خلیفه مسلمین اجازه می‌دهد آن را روشن بیان نمایم.

هشام از گفته جوان به شگفت آمد و گفت: سخن را باز کن و بی‌‌پرده بگو. جوان گفت: ای خلیفه مسلمین! سه سال گرفتار قحطی شده‌ایم. سال اول پیه‌ها را آب کرد. سال دوم گوشت‌ها را خورد. سال سوم استخوان‌ها را لاغر نمود. در دست شما اموال زاید بسیار است. اگر مال خداوند است، بین بندگانش تقسیم کنید. اگر مال مردم است چرا نگه داشته‌اید و به آنان نمی‌دهید؟ و اگر مال خود شماست، صدقه دهید که خداوند به صدقه‌دهندگان پاداش نیکو می‌دهد.

هشام گفت: این جوان در هیچیک از این سه صورت برای ما جای عذری باقی نگذارد. دستور داد به بادیه‌نشینان صد هزار دینار و به آن جوان صد هزار درهم دادند. سپس به جوان گفت آیا حاجتی داری؟ جواب داد: من برای خود حاجت خاصی ندارم و حاجت من چیزی جز حاجت عموم مسلمانان نیست و از مجلس خارج شد.

📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۱۳۸

پند تاریخ فن بیان

روایات    چهارشنبه 17 مرداد 1403

ناسنجیده سخن گفتن

عبیدة بن زبیر برادر عبدالله بن زبیر از طرف او فرماندار مدینه بود. روزی ضمن یکی از خطبه‌های خویش به مردم گفت: «دیدید و شنیدید که خداوند برای شتری که قیمت آن پنج درهم بود، با قوم صالح چه کرد و چگونه آنان را معذب ساخت؟» مقصودش از شتر، ناقه حضرت صالح(ع) بود که آیت بزرگ پروردگار و معجزه حضرت صالح(ع) بوده و خداوند آن را در قرآن شریف «ناقة‌الله» خوانده است!

عبیدة بن زبیر این اثر مقدس الهی را در منبر به پنج درهم قیمت‌گذاری کرد و آن ناقه را ناچیز تلقی نمود و همین امر موجب انکار شنوندگان گردید و لب به اعتراض گشودند و به او لقب «شتر قیمت‌کن» (مقوم‌الناقة) دادند. این لقب زبانزد عموم مردم شد و آنقدر در مجالس تکرار کردند که به صورت تمسخر فرماندار درآمد. تا جایی که عبدالله بن زبیر ناچار شد او را از فرمانداری عزل کند و برادر دیگر خود مصعب را فرماندار نماید و این رویداد نتیجه گفتن یک جمله ناسنجیده بود!

📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۱۲۴ (با اندکی تصورف)

پند تاریخ سخن گفتن

روایات    چهارشنبه 10 مرداد 1403

حمام منجاب کجاست؟

مردی از فسّاق در حال احتضار بود، اما هرچه تلقین به گفتن شهادت «لا اله الا الله» می‌کردند، او در عوض این شعر را می‌خواند:

یا رب قائلة یوما و قد تبعت / این الطریق الی حمام منجاب (پروردگارا! روزی که خسته بود، گفت: راه حمام منجاب کجاست؟)

علت اینکه موفق به گفتن کلمه شهادت نمی‌شد، این بود که روزی زنی با وجاهت و پاکدامن برای رفتن به حمام از خانه خارج شد، ولی راه را گم کرد. مقدار زیادی راه پیمود تا خسته گردید و رسید بر در خانه همین مرد. پرسید: حمام منجاب کجاست؟ آن مرد گفت: همینجا حمام منجاب است. همین که زن داخل شد، مرد درب را بر روی او بست. زن فهمید که مرد حیله به کار برده و او را فریفته است. لذا از خود اظهار اشتیاق و تمایل فراوان نسبت به مرد نشان داد و چنان وانمود کرد که مایل به اوست. سپس گفت: خوب است مقداری غذا و عطر برای من تهیه کنی، چون گرسنه و کثیفم، فوری هم برگردی.

مرد به‌واسطه اطمینانی که از گفتار زن پیدا کرده بود و میل و علاقه‌ای که از خود نشان داده بود، توجهی به این نداشت که ممکن است در غیبت او این زن خارج شود. به همین جهت برای خرید به بازار رفت و به محض رفتن او، زن از در بیرون شد و خود را نجات داد.

شیخ بهایی می‌گوید: توجه کن چگونه این گناه او را هنگام مرگ از اقرار به شهادت بازداشت، با اینکه جز وارد کردن آن زن به خانه و خیال زنا کار دیگری نکرده بود و به مقصود هم نائل نشده بود!

📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۲۱۶

گناه احتضار مرگ پند تاریخ

روایات    چهارشنبه 27 تیر 1403

پند تاریخ-بندگی
بندگی خدا را مقدم بدار

ابومنصور وزیر سلطان طغرل، مردی بود لایق و خداترس. او همه‌روزه بعد از ادای نماز صبح همچنان بر سجاده می‌نشست و تا دمیدن آفتاب دعا می‌خواند و به عبادت می‌پرداخت، سپس سوار می‌شد و به حضور سلطان طغرل می‌رسید.

یکی از روزها برای سلطان امر مهمی پیش آمد و قبل از آفتاب وزیر را به حضور طلبید. مأمورین به منزلش رفتند. دیدند بر سجاده نشسته و مشغول عبادت است. دستور فوری شاه را به وی ابلاغ کردند، ولی او توجه و اعتنایی به آنها ننمود. مامورین بازگشتند و به سلطان گفتند: او مردی است مغرور و خودسر و مقام سلطنت را رعایت نمی‌کند و از فرمان سرباز می‌زند. با این سخنان، آتش غضب شاه را مشتعل ساختند و او را خشمگین نمودند.

آفتاب طلوع کرد. وزیر که از عبادت فارغ گردید، فورا سوار شد و به حضور آمد. سلطان با خشونت و تندی بر وی بانگ زد که چرا دیر آمدی؟ وزیر در پاسخ گفت: ای پادشاه! من بنده خدا هستم و چاکر سلطان طغرل. تا از وظیفه بندگی خداوند فراغت نیابم به چاکری تو نمی‌پردازم.

این سخن محکم و قاطع که از اعماق جان وزیر با ایمان سرچشمه گرفته بود، در دل شاه اثری بس عمیق گذارد، باطنش را طوفانی کرد و اشک چشمش را فرا گرفت و او را مورد تحسین و تمجید قرار داد و گفت: بندگی خدا را بر چاکری ما مقدم دار تا به برکت آن کارها منظم گردد و مملکت بهره‌مند شود.

📖 منبع: سخن و سخنوری، ص ۹۵ (با اندکی تصرف)

پند تاریخ بندگی

روایات    چهارشنبه 20 تیر 1403

نمایش 1 از 3