مردی از فسّاق در حال احتضار بود، اما هرچه تلقین به گفتن شهادت «لا اله الا الله» میکردند، او در عوض این شعر را میخواند:
یا رب قائلة یوما و قد تبعت / این الطریق الی حمام منجاب (پروردگارا! روزی که خسته بود، گفت: راه حمام منجاب کجاست؟)
علت اینکه موفق به گفتن کلمه شهادت نمیشد، این بود که روزی زنی با وجاهت و پاکدامن برای رفتن به حمام از خانه خارج شد، ولی راه را گم کرد. مقدار زیادی راه پیمود تا خسته گردید و رسید بر در خانه همین مرد. پرسید: حمام منجاب کجاست؟ آن مرد گفت: همینجا حمام منجاب است. همین که زن داخل شد، مرد درب را بر روی او بست. زن فهمید که مرد حیله به کار برده و او را فریفته است. لذا از خود اظهار اشتیاق و تمایل فراوان نسبت به مرد نشان داد و چنان وانمود کرد که مایل به اوست. سپس گفت: خوب است مقداری غذا و عطر برای من تهیه کنی، چون گرسنه و کثیفم، فوری هم برگردی.
مرد بهواسطه اطمینانی که از گفتار زن پیدا کرده بود و میل و علاقهای که از خود نشان داده بود، توجهی به این نداشت که ممکن است در غیبت او این زن خارج شود. به همین جهت برای خرید به بازار رفت و به محض رفتن او، زن از در بیرون شد و خود را نجات داد.
شیخ بهایی میگوید: توجه کن چگونه این گناه او را هنگام مرگ از اقرار به شهادت بازداشت، با اینکه جز وارد کردن آن زن به خانه و خیال زنا کار دیگری نکرده بود و به مقصود هم نائل نشده بود!
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۲۱۶
روایات چهارشنبه 27 تیر
ابومنصور وزیر سلطان طغرل، مردی بود لایق و خداترس. او همهروزه بعد از ادای نماز صبح همچنان بر سجاده مینشست و تا دمیدن آفتاب دعا میخواند و به عبادت میپرداخت، سپس سوار میشد و به حضور سلطان طغرل میرسید.
یکی از روزها برای سلطان امر مهمی پیش آمد و قبل از آفتاب وزیر را به حضور طلبید. مأمورین به منزلش رفتند. دیدند بر سجاده نشسته و مشغول عبادت است. دستور فوری شاه را به وی ابلاغ کردند، ولی او توجه و اعتنایی به آنها ننمود. مامورین بازگشتند و به سلطان گفتند: او مردی است مغرور و خودسر و مقام سلطنت را رعایت نمیکند و از فرمان سرباز میزند. با این سخنان، آتش غضب شاه را مشتعل ساختند و او را خشمگین نمودند.
آفتاب طلوع کرد. وزیر که از عبادت فارغ گردید، فورا سوار شد و به حضور آمد. سلطان با خشونت و تندی بر وی بانگ زد که چرا دیر آمدی؟ وزیر در پاسخ گفت: ای پادشاه! من بنده خدا هستم و چاکر سلطان طغرل. تا از وظیفه بندگی خداوند فراغت نیابم به چاکری تو نمیپردازم.
این سخن محکم و قاطع که از اعماق جان وزیر با ایمان سرچشمه گرفته بود، در دل شاه اثری بس عمیق گذارد، باطنش را طوفانی کرد و اشک چشمش را فرا گرفت و او را مورد تحسین و تمجید قرار داد و گفت: بندگی خدا را بر چاکری ما مقدم دار تا به برکت آن کارها منظم گردد و مملکت بهرهمند شود.
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص ۹۵ (با اندکی تصرف)
روایات چهارشنبه 20 تیر
ابراهیم بن هاشم میگوید: عبدالله جندب را دیدم در موقع عرفات. حال هیچکس را بهتر از او ندیدم. پیوسته دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرده و آب دیدهاش بر روی او جاری بود تا به زمین میرسید.
چون مردم فارغ شدند به او گفتم: در این پایگاه وقوف هیچکس را بهتر از تو ندیدم. گفت: به خدا قسم دعا نکردم مگر برای برادران مؤمن خود، زیرا که از امام موسی بن جعفر(ع) شنیدم «هر کس دعا کند برای برادران مومن خویش پشت سر آنها، از عرش ندا رسد که از برای تو صد هزار برابر باد». به خدا قسم دست بر ندارم از صد هزار برابر دعای فرشتگان که قطعاً مستجاب و مقبول است برای یک دعای خودم که معلوم نیست مستجاب شود یا نه.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۵۴ (به نقل از منتهیالآمال، ج۲، ص۱۶۴)
روایات چهارشنبه 30 خرداد
نقل میشود یکی از مشاهیر گذشته، کتابی در علم کیمیاگری نوشت و به پادشاه عصر خود به رسم هدیه تقدیم نمود. پادشاه از دیدن این کتاب شادمان شد و او را بسیار تمجید و تحسین نمود و هزار دینار زر به او بخشید. همچنین از او درخواست کرد آنچه در این کتاب نوشتهای بهصورت عمل در بیاور تا این دانش و هنر به مرحله ثبوت برسد.
وی گفت این کار احتیاج به صدها هزار دینار و آلات و ادوات مخصوص دارد که تهیه همه اینها مشکل است. پادشاه گفت: هرچه لازم داشته باشی از وسایل و ادوات برایت تهیه میکنم تا آنچه در این کتاب نوشتهای آشکار کنی. وقتی تمام وسایل را تهیه نمود، او نتوانست کاری انجام دهد و از ساختن کیمیا عاجز گردید! پادشاه گفت هیچ خیال نمیکردم دانشمندی راضی به نوشتن کتابی دروغین شود که دیگران بعد از او بیایند و کذب او را پیروی کنند!
سپس گفت: پاداش تو را در تالیف این کتاب که همان هزار دینار بود دادیم. اینک برای دروغی که نوشتهای باید کیفر شوی. آنگاه دستور داد آنقدر کتاب را بر سرش زدند تا پاره شد. به همین جهت چشم او معیوب گردید و پیوسته آب از چشمش میآمد. پس از آن واقعه در اثر ادامه فعالیتهای کیمیاگری و بخارات ناشی از مواد آن، چشمش به درد آمد. پیش طبیبی رفت تا معالجه کند.
طبیب گفت: تا ۵۰ دینار ندهی مداوا نمیکنم. وی به ناچار ۵۰ دینار را داد. طبیب گفت: کیمیا این است، نه آنچه تو در صدد تهیهاش هستی. از این سخن او به علم طب علاقه فراوانی پیدا کرد و مشغول آموختن آن گردید. تا جایی که کتابهایی در این فن نوشت و از نامداران این رشته شد.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۲۲۹ (با تصرف)
روایات چهارشنبه 23 خرداد
مرد قزوینی برای کوبیدن خال پیش دلاکی رفت. از او تقاضا کرد نقشی بر بازویش بکوبد. دلاک پرسید: نقش چه تصویری میخواهی؟ جوان گفت: تصویر شیر ژیان. مرد شروع کرد به سوزن زدن. چند سوزن که زد، درد بر جوان روی آورد. نتوانست تحمل نماید. پرسید: از چه جای شیر شروع کردهای؟ دلاک گفت: از دمش. جوان گفت: اینجایش خیلی میسوزاند، ممکن نیست شیر دم نداشته باشد؟
شیر بیدم باش گو ای شیر ساز / که دلم سستی گرفت از زخم گاز
دلاک عضو دیگری را شروع نمود. دومرتبه سوزش جوان را فرا گرفت. پرسید: این بار از کجای شیر گرفتهای؟ پاسخ داد: از گوشش.
گفت تا گوشش نباشد ای همام / گوش را بگذار و کوته کن کلام
جانب دیگر را شروع کرد. این مرتبه جوان نالهای نمود، گفت: از از چه جای شیر سوزن میزنی؟ جواب داد: از شکمش.
گفت گو اشکم نباشد شیر را / خود چه اشکم باید این ادبیر را (اشکم: شکم - ادبیر: بختبرگشته، بدبخت)
مرد دلاک این بار عصبانی شده از حیرت انگشت به دندان گرفت! گفت: عجب جوان کمصبر و بیطاقتی هستی! با این بیصبری تصویر شیر ژیان هم میخواهی بر بازویت نقش کنند؟!
بر زمین زد سوزن آن دم اوستاد / گفت در عالم کسی را این فتاد؟
شیر بیدم و سر و اشکم که دید؟ / اینچنین شیری خدا هم نافرید
چون نداری طاقت سوزن زدن / از چنین شیر ژیان پس دم مزن
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۶۷ (به نقل از مثنوی مولوی)
روایات چهارشنبه 16 خرداد
گویند روزی انوشیروان از شکار برمیگشت. پیرمردی را دید با پای برهنه و جامهای پاره که باری از خار بر پشت نهاده بود و از حرارت آفتاب عرق از سر و رویش جاری بود. در آن حال استخوانی هم به پایش فرو رفت، بهطوری که خون از آن روان شد. پیر هیچ توجهی نکرد. قدری خاک بر آن جراحت ریخت و لنگانلنگان به راه خود ادامه داد.
روایات پنجشنبه 10 خرداد
امام صادق(ع) فرمود: «حسود قبل از آنکه شخص مورد حسدش را زیان برساند به خود ضرر میرساند. مانند شیطان که با حسدش لعنت ابدی را برای خود به جا گذاشت، ولی حضرت آدم(ع) به مقام انتخاب و راهنمایی و و مرتبه بلند حقایق عهد و برگزیدگی رسید. پس هیچگاه حسد نورز، بلکه سعی کن (از نظر اخلاق و عمل) مورد حسد واقع شوی. ترازوی عمل حسود پیوسته سبک است بهواسطه سنگینی ترازوی آن کسی که نسبت به او حسد ورزیده . رزق و روزی انسان قسمت و تعیین شده، پس حسد چه سودی دارد برای شخص حسود و چه زیان برای محسود خواهد داشت؟ رشک از کوری دل و انکار فضل خداوند است. این دو صفت همانند دو بالند برای کافر. با همین رشک پسر آدم (قابیل) در پشیمانی همیشگی افتاد و به طوری هلاک شد که هرگز نجات نخواهد یافت...»
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۶۵ و مستدرکالوسائل، ج۱۲، ص۱۸
🔹 توجه: اینکه امام صادق(ع) میفرمایند «حسد نورز، بلکه سعی کن مورد حسد واقع شوی» به معنای این نیست که انسان دیگران را تحریک کند و کاری کند که حسادت دیگران نسبت به او برانگیخته شود و خود را گرفتار حسد آنان و آنان را نیز گرفتار گناه حسد بکند، بلکه منظور حضرت این است که در فرآیند حسادت، محسود بودن (علیرغم مصائبی که ممکن است به دنبال داشته باشد) بهتر از حاسد (حسود) بودن است، زیرا حاسد بازنده است و اوست که نامه عملش بهخاطر حسادت ورزیدن سبک و خالی میشود.
روایات چهارشنبه 2 خرداد
در بغداد زمان موسی هادی (از خلفای بنیعباس) مرد توانگری بود که همسایهای داشت که بینهایت بر آن توانگر حسد میورزید. چون دل این همسایه از حسد مرد توانگر پر شد، غلامی خرید و او را تربیت نمود و درباره غلام مهربانی فراوان کرد تا اینکه به حد جوانی رسید و اعضایش قوت گرفت.
روزی به او گفت: فرزندم! من از تو خواهشی دارم. در انجام آن چگونه خواهی بود؟ گفت مگر غلام در مقابل امر مولا و آقای خود چگونه میباشد؟
روایات پنجشنبه 27 اردیبهشت
معتصم وزیری داشت تنگچشم و حسود که از پیشرفت این مرد در بارگاه او رنج میبرد. با خود گفت اگر او را به همین ترتیب رها کنم، کمکم چنان در خلیفه نفوذ خواهد کرد که مرا نیز از وزارت برکنار کند!
روایات چهارشنبه 19 اردیبهشت
امام صادق(ع) فرمود: هرگز حرص نداشته باش به چیزی که اگر آن را واگذاری به تو خواهد رسید و با ترک حرص در نزد خداوند آسوده و پسندیده خواهی بود، در صورتی که با حرص و عجله در یافتن روزی، مورد سرزنش هستی برای ترک توکل و راضی نبودن به قسمتی که خدا کرده. خداوند دنیا را همانند سایهات قرار داده. اگر بخواهی خود را به سایه خویش برسانی هرگز نمیرسی و جز رنج و زحمت ثمری نخواهی برد. ولی اگر او را واگذاری از پیات میآید و تو را رها نخواهد کرد و از رنج و تعب آسوده میشوی.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۳۹ به نقل از سفینة البحار، ص۲۴۳
روایات چهارشنبه 12 اردیبهشت
امام صادق(ع) فرمود: از نشانههای درستی یقین مرد مسلمان این است که (برای جلب منفعتی) مردم را خشنود نکند به کارهایی که باعث خشم خداست و آنها را سرزنش نکند بر آنچه خداوند به او نداده، زیر آز و حرص تاثیری در روزی ندارد و بیمیلی اشخاص نسبت به روزی نیز باعث برگشتن رزق نمیشود. هرگاه کسی از روزی خود فرار کند بهطوری که از مرگ فرار مینماید، روزیش به او میرسد همانطور که مرگ او را فرامیگیرد.
سپس فرمود: خداوند از روی عدل و دادگریش شادی و آسایش را در یقین و رضا، و کوشش و اندوه را در شک و نارضایتی و خشم (نسبت به مقدار مقرر شده) قرار داد.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۳۸ و وسائلالشیعه، ج۱۱، ص۱۵۸
روایات چهارشنبه 5 اردیبهشت
امام صادق(ع) فرمود: آزادمرد در تمام شئون زندگی آزاد از هوای نفس است. اگر پیشآمد ناگواری به او روی آورد، با عزمی استوار شکیبایی میکند. سیل اندوه و مصائب در ارکان او شکست ایجاد نمینماید، اگرچه برده و بنده دیگری شود و زیردست گردد و نعمت سرشار او به تنگدستی مبدل شود. چنانچه به آزادی یوسف صدیق(ع) زیانی نرسید اگر چند روزی بنده و زیردست گردید. تاریکی و وحشت چاه نیز او را نیازرد. در مقابل این گرفتاری، خداوند به لطف خود همان سلطان ستمگر را که مالک یوسف(ع) بود، فرمانبردارش قرار داد و او را به رسالت برانگیخت. به واسطه آن بزرگوار امتی را مشمول رحمت خویش قرار داد. شکیبایی کنید روحی بزرگ داشته باشید تا آماده برای صبر کردن باشد.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۸۷، به نقل از سفینةالبحار، ج۲، ذیل واژه صبر
روایات چهارشنبه 29 فروردین
روزی امیرالمؤمنین(ع) داخل مسجد شد و به شخصی که آنجا ایستاده بود فرمود: استر (قاطر) مرا بگیر و نگه دار تا من برگردم. همین که آن جناب وارد مسجد شد، مرد دهنه قاطر را برداشت و رفت. حضرت پس از پایان دادن کار خود، بیرون آمد در حالی که دو درهم در دست داشت و میخواست به عنوان پاداش به آن مرد بدهد، اما دید قاطر ایستاده و دهنه بر سر او نیست! دو درهم را به غلام خود داد تا از بازار دهنهای خریداری کند.
غلام به بازار رفت و دهنه مسروقه را در آن جا ديد و به دو درهم خريد و نزد حضرت برگشت. امیرالمؤمنین(ع) با دیدن آن فرمود: بنده به واسطه عجله و ترک صبر، روزی خود را حرام میکند و بیشتر از آنچه مقدر شده به او نخواهد رسید!
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۷۴ و ربیعالابرار، ج۵، ص۳۳۷
روایات پنجشنبه 23 فروردین
داوود رقی میگوید: از حضرت صادق(ع) شنیدم که میفرمود:
بپرهیزید از حسد و بر یکدیگر حسد نورزید. یکی از خصوصیات شریعت حضرت عیسی(ع) سیاحت در عالم بود. روزی با مرد کوتاه قدی که از جمله اصحابش محسوب میشد و پیوسته او را همراهی میکرد سیر مینمود، تا رسیدند کنار دریا.
عیسی(ع) با یقین و درستی «بسم الله» گفت و سپس بر روی آب شروع به راه رفتن کرد. همسفر آن حضرت که این وضع را مشاهده نمود، او هم پیروی کرد و با یقین و درستی «بسم الله» گفت و بر روی آب حرکت نمود و به عیسی(ع) ملحق گردید. در این هنگام از ذهنش گذشت: عیسی(ع) بر روی آب راه میرود، من هم (مانند او) حرکت میکنم. پس چرا او بر من فضیلت داشته باشد؟! ناگاه در آب فرو رفت و شروع به داد و فریاد کرد. عیسی(ع) برگشت و او را نجات داد.
پرسید: چه فکر کردی که در آب فرو رفتی؟ عرض کرد: وقتی شما بر آب گذر کردی و من هم از پی شما آمدم، بر خود بالیدم و گفتم: چه فضیلتی شما را بر من است؟! عیسی(ع) فرمود: ای مرد! بلند پروازی کردی و نفس خود را ستودی. اینک توبه کن تا به مقام اولیهات برگردی. در همان حال توبه نمود و پشت سر عیسی(ع) به راه خود ادامه داد.
آنگاه حضرت صادق(ع) فرمود: پس از خدا بترسید و از حسد پرهیز نمایید.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۴۷ و بحارالانوار، ج۱۴، ۲۵۴
روایات چهارشنبه 15 فروردین
ابوجعفر فزاری نقل میکند که امام صادق(ع) به غلام خود که مصادف نام داشت، مبلغ ۱۰۰۰ دینار داد و فرمود: اجناس تجارتی خریداری کن و به مصر مسافرت نما، زیرا خانوادهام زیاد شدهاند.
غلام کالایی تهیه نمود و با تجار حرکت کرد. نزدیک مصر که رسیدند با قافلهای که از شهر خارج میشد روبهرو شدند. از آنها وضعیت بازار اجناس خود را جویا شدند. کالای آنها از اجناسی بود که عموم مردم به آن احتیاج داشتند. آنها جواب دادند: از این نوع جنس در مصر به کلی یافت نمیشود.
تجار با هم پیمان بسته و قسم یاد کردند که اجناس خود را کمتر از دو برابر قیمت خرید نفروشند و هر یک دینار کالا را به یک دینار سود بفروشند. به همین سود نیز فروختند.
وقتی مصادف به مدینه بازگشت و خدمت حضرت صادق(ع) رسید، دو کیسه به آن جناب تقدیم کرد و گفت: قربانت گردم، این هزار دینار اصل سرمایه و این هزار دینار سود آن است. حضرت فرمود: این مقدار سود زیاد است! مگر چه کردهاید؟! غلام تمام جریان را مشروحا عرض کرد و گفت که چگونه با هم قسم خوردهاند.
حضرت فرمود: سبحان الله! سوگند میخورید که از مسلمانان هر دینار را یک دینار سود بگیرید؟! سپس حضرت یکی از کیسهها را برداشت و فرمود: این اصل سرمایهام، من احتیاج به چنین سودی ندارم. سپس فرمود: ای مصادف! پیکار با شمشیر آسانتر از نان حلال پیدا کردن است.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۳۰ (به نقل از فروع کافی، ج۵، ص۱۶۱)
روایات چهارشنبه 8 فروردین
مردی گنجشکی را صید کرد. گنجشک پرسید: از من چه میخواهی؟ جواب داد: تو را میکشم و میخورم. گفت: از گوشت ناچیز من تو را چیزی حاصل نخواهد شد. ولی تو را سه سخن میآموزم که در زندگی به کارت آید. اولی را موقعی که در دست تو هستم میگویم، دومی را وقتی که بر شاخه درخت رفتم، و سومی را زمانی که بر سر کوه نشستم.
آن مرد دست خود را آزاد گرفت و تقاضای گفتن سخن اول را نمود. گنجشک گفت: «هرچه از دستت رفت، افسوس آن را نخور». سپس از دست او پرید و بر شاخه نشست. مرد درخواست کرد: دومی را بگو. گفت: «هیچوقت سخن محال را باور نکن». بعد گفت: چه موقعیتی را از دست دادی! در چینهدان من دو دانه مروارید هست که هر کدام بیست مثقال وزن دارند. اگر مرا کشته بودی، با همان مرواریدها مردی توانگر میشدی! صیاد گفت: افسوس بر این پیشامد نابهجا! سپس تقاضای سخن سوم را نمود.
گنجشک گفت: تو که دو نصیحت اول را فراموش کردی، به سومی چه حاجت داری؟! به تو گفتم بر هر چه ازدستت رفت افسرده مشو و نیز گفتم سخن محال را باور مکن. تمام پوست و پر و بال و گوشت من بیش از دو مثقال نمیشود. چگونه باور کردی در چینهدان من دو مروارید بیست مثقالی باشد؟! گنجشک این سخن را گفت و پرید...
این داستان، برای افراد حریص مثال زده میشود، زیرا آنقدر به ازدیاد ثروت علاقه دارند و در این مسیر کوشا هستند که به احتمال نفع و سودی، از هستی خود میگذرند و در تمام شئونات زندگی آنها پول و سود حکومت میکند، تا جایی که گاه فهم و شعور و درک را از آنان سلب مینماید!
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۲۰
روایات جمعه 18 اسفند
قاضی ایاس، امینی داشت که گاه بخشی از امانات خود را به او میسپرد. روزی مردی نزد امین او رفت و مال زیادی را پیش او به امانت سپرد و خود به حجاز رفت. پس از مراجعت درخواست مال خود را کرد ولی امین منکر شد!
آن مرد شکایت پیش ایاس برد. قاضی پرسید: آیا نزد کس دیگری هم شکایت کردهای؟ گفت: نه. باز پرسید: آیا او خبر دارد که به عنوان شکایت پیش من آمدهای؟ جواب داد: نه. ایاس گفت: برو و به هیچکس مگو که چنین اتفاقی افتاده.
ایاس بعد از رفتن او، امین خود را خواست و گفت: مال زیادی نزد من جمع شده. آیا در منزل خود جای مورد اعتمادی داری تا فردا آن اموال را به آنجا منتقل کنم؟ امین گفت: آری. ایاس به او وعده داد که فردا با عدهای بیا که اموال آماده جابهجایی است.
بعد از رفتن امین، قاضی ایاس صاحب امانت را خواست و گفت: اکنون پیش او برو و امانت را از او بخواه. اگر نداد، بگو شکایتت را پیش قاضی ایاس خواهم کرد. مرد پیش امین رفت و گفت: امانت مرا میدهی یا به قاضی شکایت کنم؟ امین خائن (که در انتظار اموال موردنظر ایاس به سر میبرد) امانت آن فرد را به او پس داد.
آن مرد بعد از گرفتن مال پیش ایاس آمد و خبر رد کردن مال را به او داد (و به این ترتیب، ایاس به خیانت امین خود اطمینان پیدا کرد). روز بعد که امین پیش ایاس رفت تا مالی که وعده داده شده بود را بگیرد، ایاس او را خائن خواند و برای همیشه از درگاه خود طرد نمود.
روایات پنجشنبه 10 اسفند
هنگامی که هارون از سفر حج مراجعت مینمود، بهلول در سر راه او ایستاده بود و با صدای بلند سه مرتبه صدا زد: هارون! هارون پرسید که این صدا از کیست؟ گفتند: بهلولِ مجنون است. هارون رو به بهلول کرد و گفت: میدانی من کیستم؟ بهلول گفت: تو آن کسی هستی که اگر در مشرق ظلم کنند و تو در مغرب باشی، مسئولیت آن ظلم با تو بوده و در روز قیامت بازخواست خواهی شد.
هارون گریه کرد و گفت: از من حاجتی بخواه. بهلول گفت: حاجت من این است که گناهان مرا دستور دهی ببخشند و مرا داخل بهشت کنند. هارون گفت: این کار از من ساخته نمیشود، ولی قرضهای تو را میپردازم. بهلول پاسخ داد: به اموال مردم قرض پرداخت نمیشود. شما اموال مردم را به خودشان برگردانید. هارون گفت: دستور میدهم برای تامین معاش تو حقوقی دائمی (مادامالعمر) بپردازند. بهلول گفت: ما همه بنده خدا هستیم. آیا ممکن است خداوند تو را در نظر گرفته باشد و مرا فراموش کند؟!
📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۷۸
روایات چهارشنبه 2 اسفند
حسین بن نعیم گوید: حضرت صادق(ع) به من فرمود: آیا برادران خود را دوست داری؟ عرض کردم بلی. پرسید: به فقرا و تنگدستانشان نفع میرسانی؟ جواب دادم: آری. فرمود: متوجه باش که لازم است ایشان را دوست بداری. آیا آنها را به منزل خود دعوت میکنی؟ گفتم: هیچگاه غذا نمیخورم مگر اینکه دو یا سه نفر از برادرانم مهمان من هستند.
فرمود: فضیلت آنها بر تو بیشتر از فضیلت تو است بر آنها. عرض کردم: فدایت شوم، من آنها را میهمانی میکنم و در منزل خود از ایشان پذیرایی مینمایم، باز فضیلت آنها بیشتر است؟! فرمود: آری، هنگامی که وارد منزل تو میشوند با آمرزش تو و خانوادهات وارد میشوند و در بیرون رفتن گناهان تو و خانوادهات را بیرون میبرند.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۸۲ (به نقل از کلمه طیبه، ص۲۴۵)
روایات چهارشنبه 25 بهمن
امام حسن عسکری(ع) فرمود: دو نفر که یکی پدر و دیگری پسر او بود، به عنوان مهمان به خانه حضرت علی(ع) آمدند. حضرت از جای خویش برای آنها حرکت کرد. ایشان را در بالای مجلس نشانید و خود در مقابل آنها نشست. آنگاه دستور داد غذا بیاورند.
پس از صرف خوراک، قنبر تشت و آفتابه و حوله آورد، خواست دست پدر را بشوید. حضرت علی(ع) از جا بلند شد و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا دست پدر را بشوید، ولی آن مرد خود را به خاک افکنده عرض کرد: یا علی! تو میخواهی آب بر دست من بریزی؟! خداوند مرا در آن حال ببیند؟! فرمود: بنشین. خدا میبیند تو را در حالی که یکی از برادرانت که با تو فرقی ندارد مشغول خدمت تو است. نشست. حضرت علی(ع) فرمود: قسم میدهم به حق بزرگی که بر گردنت دارم، طوری آرام و آسوده بنشین، چنانکه اگر قنبر بر دستت آب میریخت آسوده بودی.
هنگامی که دست او را شست، آفتابه را به محمد بن حنفیه داد. فرمود: اگر این پسر تنها آمده بود، دست او را میشستم، اما خداوند دوست ندارد بین پدر و پسری که در یک محل و مجلس هستند، در احترام برابری باشد. اکنون پدر دست پدر را شست، تو هم پسر جان دست پسر را بشوی. محمد بن حنفیه دست او را شستوشو داد. امام حسن عسکری(ع) فرمود: هر کس علی(ع) را پیروی کند در این کار، شیعه حقیقی خواهد بود.
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۷۲ (به نقل از بحارالانوار، ج۱۶، ص۱۴۸)
روایات دوشنبه 23 بهمن