روزی حجاج در منبر، خطابهی خود را به درازا کشاند شخصی شجاع و با اراده از بین مستمعین با صدای بلند گفت: موقع نماز فرا رسیده است. سخن را کوتاه کن که نه وقت به احترام شما توقف میشود و نه باریتعالی عذرت میپذیرد.
این صراحت کلام آن هم با حضور جمعیت برای حجاج گران آمد. دستور داد مرد را زندانی کردند. کسان او نزد حجاج رفتند و گفتند: امیر! مردی که در مجلس عمومی سخن گفت و هماکنون در زندان است، از بستگان ماست و دیوانه! اجازه فرمایید آزاد شود. حجاج گفت: اگر خودش به جنون اعتراف کند آزادش خواهم نمود.
بستگانش به زندان رفتند و سخن حجاج را به وی گفتند. جواب داد: پناه میبرم به خدا! گمان ندارم که پروردگارم به جنونم مبتلا کرده باشد، با آنکه از عافیت و سلامت او برخوردارم. پاسخ زندانی به گوش حجاج رسید و او را به علت صداقت و راستگوییش آزاد نمود.
📖 منبع: سخن و سخنوری، ص۲۶۰، به نقل از المسطرف، ج۲، ص۸
پینوشت:
مراد از ذکر داستان این نیست که انسان موقعیتشناس نباشد و در مقابل افراد خونریزی مثل حجاج بن یوسف، عاقبتاندیشی را ترک نموده و خود را به هلاکت بیندازد. بلکه هدف این بود با این مثال تاریخی بدانیم گاهی سنگدلترین و متکبرترین افراد نیز ممکن است در مقابل صداقت و سخن حق سر تسلیم فرود آورند و چنین چیزی ناممکن نیست.
روایات چهارشنبه 20 فروردین