پس از پایان جنگ احد و بازگشت پیغمبر اسلام(ص) به طرف مدینه، مرد و زن از هر قبیله بر سر راه آمده بودند و بر سلامتی پیامبر(ص) خدای را سپاسگزاری میکردند.
از قبیله بنی عبدالاشهل مادر سعد بن معاذ جلوتر از دیگران میآمد. در این هنگام عنان اسب پیغمبر(ص) در دست سعد بود. عرض کرد: یا رسول الله! مادر من است که خدمت میرسد. حضرت رسول(ص) فرمود: مرحبا بها؛ آفرین بر او.
مادر سعد نزدیک شد. پیغمبر(ص) او را به شهادت فرزندش عمرو بن معاذ تسلیت فرمود. عرض کرد: یا رسول الله! همین که شما را به سلامت مشاهده نمودم، هیچ مصیبت و ناراحتی دیگر بر من اثر نخواهد کرد و دشوار نخواهد بود. (پند تاریخ، ج۶، ص۳۵، به نقل از ناسخ، ج۱، ص۳۸۹)
موکب پیغمبر نزدیک به زنی از انصار رسید که شوهر و پدرش کشته شده بودند. مسلمین او را به شهادت پدر و شوهرش تسلیت دادند. در جواب آنها گفت: پیغمبر(ص) چطور است؟ گفتند: آنطور که خواسته توست. بحمدالله سلامت است. گفت مایلم خودم آن جناب را مشاهده کنم و با این دیدگان او را ببینم.
تقاضا کرد آن جناب را نشانش بدهند. همین که چشمش به پیغمبر(ص) افتاد، گفت: یا رسول الله! با سلامتی شما هر مصیبتی هرچند دشوار باشد، کوچک و آسان است. (پند تاریخ، ج۶، ص۳۵، به نقل از تاریخ ابناثیر، ج۲، ص۱۰۷)
روایات چهارشنبه 26 شهریور
مرد قزوینی برای کوبیدن خال پیش دلاکی رفت. از او تقاضا کرد نقشی بر بازویش بکوبد. دلاک پرسید: نقش چه تصویری میخواهی؟ جوان گفت: تصویر شیر ژیان. مرد شروع کرد به سوزن زدن. چند سوزن که زد، درد بر جوان روی آورد. نتوانست تحمل نماید. پرسید: از چه جای شیر شروع کردهای؟ دلاک گفت: از دمش. جوان گفت: اینجایش خیلی میسوزاند، ممکن نیست شیر دم نداشته باشد؟
شیر بیدم باش گو ای شیر ساز / که دلم سستی گرفت از زخم گاز
دلاک عضو دیگری را شروع نمود. دومرتبه سوزش جوان را فرا گرفت. پرسید: این بار از کجای شیر گرفتهای؟ پاسخ داد: از گوشش.
گفت تا گوشش نباشد ای همام / گوش را بگذار و کوته کن کلام
جانب دیگر را شروع کرد. این مرتبه جوان نالهای نمود، گفت: از از چه جای شیر سوزن میزنی؟ جواب داد: از شکمش.
گفت گو اشکم نباشد شیر را / خود چه اشکم باید این ادبیر را (اشکم: شکم - ادبیر: بختبرگشته، بدبخت)
مرد دلاک این بار عصبانی شده از حیرت انگشت به دندان گرفت! گفت: عجب جوان کمصبر و بیطاقتی هستی! با این بیصبری تصویر شیر ژیان هم میخواهی بر بازویت نقش کنند؟!
بر زمین زد سوزن آن دم اوستاد / گفت در عالم کسی را این فتاد؟
شیر بیدم و سر و اشکم که دید؟ / اینچنین شیری خدا هم نافرید
چون نداری طاقت سوزن زدن / از چنین شیر ژیان پس دم مزن
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۶۷ (به نقل از مثنوی مولوی)
روایات چهارشنبه 16 خرداد 1403
گویند روزی انوشیروان از شکار برمیگشت. پیرمردی را دید با پای برهنه و جامهای پاره که باری از خار بر پشت نهاده بود و از حرارت آفتاب عرق از سر و رویش جاری بود. در آن حال استخوانی هم به پایش فرو رفت، بهطوری که خون از آن روان شد. پیر هیچ توجهی نکرد. قدری خاک بر آن جراحت ریخت و لنگانلنگان به راه خود ادامه داد.
روایات پنجشنبه 10 خرداد 1403
روزی امیرالمؤمنین(ع) داخل مسجد شد و به شخصی که آنجا ایستاده بود فرمود: استر (قاطر) مرا بگیر و نگه دار تا من برگردم. همین که آن جناب وارد مسجد شد، مرد دهنه قاطر را برداشت و رفت. حضرت پس از پایان دادن کار خود، بیرون آمد در حالی که دو درهم در دست داشت و میخواست به عنوان پاداش به آن مرد بدهد، اما دید قاطر ایستاده و دهنه بر سر او نیست! دو درهم را به غلام خود داد تا از بازار دهنهای خریداری کند.
غلام به بازار رفت و دهنه مسروقه را در آن جا ديد و به دو درهم خريد و نزد حضرت برگشت. امیرالمؤمنین(ع) با دیدن آن فرمود: بنده به واسطه عجله و ترک صبر، روزی خود را حرام میکند و بیشتر از آنچه مقدر شده به او نخواهد رسید!
📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۷۴ و ربیعالابرار، ج۵، ص۳۳۷
روایات پنجشنبه 23 فروردین 1403