پند تاریخ-حسود
عاقبت حسادت!

معتصم وزیری داشت تنگ‌چشم و حسود که از پیشرفت این مرد در بارگاه او رنج می‌برد. با خود گفت اگر او را به همین ترتیب رها کنم، کم‌کم چنان در خلیفه نفوذ خواهد کرد که مرا نیز از وزارت برکنار کند!

پند تاریخ حسود


روایات    چهارشنبه 19 اردیبهشت

عاقبت حسادت!

مردی از بادیه نشینان پیش معتصم خلیفه عباسی قرب و منزلتی زیاد یافت. به طوری که بدون اجازه وارد حرمسرای او می‌شد [در خزائن نراقی می‌نویسد مرد بدوی همیشه این حرف را می‌زد: نیکوکار را پاداش بده، کسی که کار بد کرد کردار زشتش او را کیفر می‌دهد].

معتصم وزیری داشت تنگ‌چشم و حسود که از پیشرفت این مرد در بارگاه او رنج می‌برد. با خود گفت اگر او را به همین ترتیب رها کنم، کم‌کم چنان در خلیفه نفوذ خواهد کرد که مرا نیز از وزارت برکنار کند!

برای از بین بردنش حیله‌ای اندیشید. با او اظهار محبت و علاقه زیادی کرد و بسیار گرم گرفت تا اینکه یک روز جهت صرف غذا به منزل خود دعوتش نمود. غذای مطبوعی تهیه کرد و در آن سیر فراوانی ریخت. وقتی بدوی به مقدار کافی خورد و دست از غذا کشید، وزیر به او گفت: مواظب باش پیش امیرالمؤمنین معتصم می‌روی بوی سیر دهانت او را اذیت نکند، زیرا خلیفه از بوی آن بدش می‌آید و ناراحت می‌شود. از طرف دیگر قبل از رفتن بدوی پیش معتصم، خود را به خلیفه رساند و گفت: این مرد بدوی را که اینقدر مورد لطف خود قرار داده‌اید، به مردم می‌گوید امیرالمؤمنین دهانی بدبو دارد و من از بوی دهانش نزدیک است هلاک شوم!

بدوی ساعاتی بعد وارد بارگاه معتصم شد و در حالی که دست خود را جلوی دهان گرفته بود، در جای خویش نشست تا بوی سیر به مشام معتصم نرسد. خلیفه که این وضع را مشاهده نمود، یقین کرد وزیر راست می‌گوید. نامه‌ای نوشت و به دست بدوی داد و او را امر کرد نامه را به شخص معینی برساند. در آن نامه نوشته بود که آن شخص، آورنده نامه را گردن بزند.

وقتی مرد بدوی بیرون آمد، اتفاقا با وزیر روبه‌رو شد. همینکه وزیر او را با نامه مشاهده نمود، خیال کرد معتصم برایش جایزه‌ای مقرر نموده. با ملاطفت و مهربانی زیاد درخواست کرد برای وصول وجه مقرر خود را به زحمت نیندازد و آنچه خلیفه تعیین نموده، به ۲۰۰۰ دینار نقد صلح نماید (معاوضه کند). بدوی پذیرفت. نامه را به وزیر سپرد و پول را گرفت. وزیر هم نامه را به شخصی که باید برساند داد و فرمان خلیفه نیز درباره‌اش انجام شد...

پس از چند روز معتصم حال وزیر را جویا شد. گفتند بنا به دستور شما او را کشته‌اند. سراغ مرد بادیه‌نشین را گرفت. گفتند در شهر است. او را خواست و داستان را از او جویا شد. بدوی هم جریان درخواست وزیر برای دریافت نامه و معاوضه آن را شرح داد. معتصم گفت: آیا تو نگفته‌ای دهان خلیفه بوی بد می‌دهد؟ عرض کرد نه. وقتی چنین چیزی احساس نکرده‌ام چرا چینن سخنی بگویم؟! معتصم سوال کرد: پس چرا دهانت را در فلان روز پیش من گرفته بودی؟ جواب داد: وزیر مرا دعوت کرده بود و غذایی مخلوط با سیر به من خورانید و گفت امیرالمؤمنین از بوی سیر بسیار ناراحت می‌شود. از این رو من دهانم را گرفته بودم.

معتصم که فهمید جریان از چه قرار است، گفت: خداوند حسد را نابود کند، اما اول حسود را از بین ببرد.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۴۱