تاریخ سخنرانی: 18-07-1395
متن خلاصه جلسه سوم:
زندگی حضرت ابراهیم (ع) از دل تاریخ و تفاسیر معتبر:
حضرت دو هزار سال قبل از میلاد مسیح (ع) در زمان حکومت حاکمی به نام نمرود به دنیا می آید. عمویش آزر که از منجمان دربار نمرود نیز بود، نمرود را از آینده خبر می دهد (با استفاده از علم نجوم یا به روایتی طبق خوابی که خود نمرود دیده بود) که مردی آئین تو را از بین خواهد برد. نمرود برای آنکه جلوی این اتفاق را بگیرد، ازدواج را ممنوع کرد و شروع به سر بریدن از پسر بچه ها نمود. با وجود تمام این اقدامات ابراهیم (ع) متولد شد و مادرش او در غاری گذاشت ]نحوه تولد حضرت در آن شرایط در جلسه بیان گردید[ و هر روز به او سر می زد. پدر ابراهیم (ع) هم طبق قولی که صحیح تر به نظر می رسد، در زمانی که همسرش ابراهیم (ع) را باردار بود از دنیا رفته بود. پس از چند سال که شرایط مهیا شد، ابراهیم (ع) از غار خارج شد و با ترفندی وارد شهر گردید. ]در اینجا روایت دیگری هم که راجع به نحوه تولد و بزرگ شدن حضرت بود نیز مطرح شد و نکته جالبی هم درباره سرعت رشد پیامبران و امامان (ع) بیان گردید.[ آزر که کفالت ابراهیم (ع) را عهده دار بود، نجار بود و با چوب بت می ساخت و می فروخت. ابراهیم (ع) شروع به زندگی عادی کرد همراه هدایت مردم. ]در اینجا برخی از آیات جلسات قبل که راجع به فعالیت های هدایت گرانه حضرت بود مجدداً تلاوت شد و آیات جدید 51 تا 56 سوره انبیاء نیز به صورت داستان وار خوانده شد و ترجمه گردید.[
مدت ها گذشت تا اینکه یک روز همه مردم شهر برای برگزاری مراسم جشن نوروز، طبق رسمی که از گذشته داشتند از شهر خارج شدند، ولی حضرت در شهر ماند. ]در اینجا بخش های زیادی از ادامه داستان از روی قرآن (سوره صافات و انبیاء) و با خواندن و ترجمه آیات بیان گردید.[ در این هنگام حضرت تبری برداشت و وارد بتخانه شد و تمام بت ها به جز بتی بزرگ را در هم شکست و در نهایت تبر را روی دوش همان بت قرار داد و از بتخانه خارج شد. وقتی مردم برگشتند و با این صحنه بهت انگیز مواجه شدند، برای پیدا کردن عامل این اتفاق دست به کار شدند و وقتی دیدند کار کار ابراهیم (ع) است، او را احضار کردند. وقتی به حضرت گفتند آیا تو این کار را کرده ای؟ حضرت بدون آنکه دروغی بگوید فرمود: بلکه اگر بت بزرگ می تواند حرف بزند، حتماً او انجام داده است. در اینجا حضار که خود می دانستند بت ها از حرف زدن عاجزند، به خودشان آمدند (دیدند حق با حضرت است). ]در اینجا تذکری اخلاقی نیز در رابطه با مواقعی که انسان اشتباهی می کند و دیگران به او ثابت می کنند اشتباه کرده است داده شد.[ در این هنگام عده ای بجای اینکه از مسیر اشتباه خود دست بردارند، برای آنکه صورت مسئله را پاک کنند، گفتند: او را بسوزانید. ]ادامه ماجرا ماند برای جلسه بعد[