سخنرانی

حضرت ابراهیم (ع) از ولادت تا امامت - 10- تولد حضرت اسماعیل(ع) و هجرت به مکه

حضرت ابراهیم(ع) از ولادت تا مقام امامت
10 حضرت ابراهیم (ع) از ولادت تا امامت - 10- تولد حضرت اسماعیل(ع) و هجرت به مکه
حضرت ابراهیم(ع) از ولادت تا مقام امامت
  • مروری بر مطالب این جلسه:

    تاریخ سخنرانی: 15-08-1395

    جلسه 10 -  تولد حضرت اسماعیل (ع) و هجرت به مکه

     

    حضرت ابراهیم (ع) در شامات آن زمان مشغول هدایت مردم بود و تا حدود نود سالگی فرزند دار هم نشده بود. ساره برای اینکه همسرش فرزندی از خود داشته باشد، هاجر را به ابراهیم (ع) بخشید تا با او ازدواج نماید و حاصل این ازدواج فرزندی شد به نام اسماعیل (ع). با وجود آنکه خود ساره باعث این ازدواج شده بود، اما به مرور نسبت به هاجر دچار حسادت شد و به همین خاطر هاجر را آزار می داد. هاجر این اذیت ها را به حضرت ابراهیم (ع) منتقل می کرد تا اینکه حضرت از خداوند حل این مشکل را خواست. ]در این هنگام خداوند توصیه هایی به ابراهیم (ع) می کند و پس از آن:[ خداوند هم به ابراهیم (ع) دستور می دهد تا هاجر و اسماعیل (ع) را بردارد و ببرد به سرزمینی که برایش تعیین گردیده است. وقتی ابراهیم (ع) ساره را در جریان فرمان خداوند گذاشت، ساره به این شرط با رفتن ابراهیم (ع) موافقت کرد که حضرت به او قول بدهد به محض اینکه اسماعیل و هاجر را در آن سرزمین گذاشت، خودش نزد ساره برگردد. ]تقریباً تمام داستان از روی حدیثی از امام صادق (ع) خوانده می شد.[ به همین منظور هم خداوند مرکبی بهشتی به نام بُراق را توسط جبرئیل برای این سفر نزد ابراهیم (ع) فرستاد و جبرئیل هم مأمور شد حضرت را به این سرزمین تعین شده ببرد. جبرئیل حضرت را به سرزمین «مکه» برد، جایی که تا چشم کار می کرد بیابان و سرزمینی لم یزرع بود و هیچ انسانی به چشم نمی خورد. ابراهیم (ع) وقتی هاجر و اسماعیلِ حدوداً 2-3 ساله را در مکه گذاشت، به قول خود وفا کرد و برگشت نزد ساره. ]در اینجا آیه 37 سوره ابراهیم (ع) خوانده شد که مربوط به همین لحظه است که حضرت در حال ترک مکه است.[ هاجر و اسماعیل (ع) تنها ماندند. اسماعیل (ع) تشنه شد و مادر برخاست تا به دنبال آب برود. هاجر سراب می دید و به همین خاطر بین دو کوه «صَفا» و «مَروِه» به خیال اینکه آب دیده است می رفت و می آمد، اما وقتی به این کوه ها می رسید اثری از آب نمی دید. هاجر 7 مرتبه فاصله بین این دو کوه را به امید آب رفت و برگشت. بار هفتم بالای کوه مروه بود درحالیکه با آن وضعیت باز هم لب به ناشکری پروردگار نگشوده بود!! در این لحظه بود که دید از زیر پای فرزندش اسماعیل (ع) چشمه جوشانی از آب گوارا به حرکت در آمده است. ]در اینجا به مقام رفیع هاجر (س) اشاره شد که این زن به چه جایگاهی رسید که خداوند تا قیامت همه را ملزم کرد تا مثل او در حج سعی (کوشش) بین صفا و مروه نمایند، حتی پیغمبر خاتم (ص) را![ جوشیدن چشمه باعث اجتماع پرندگان و کاروانیان رهگذر به سمت چشمه شد. کاروانیان هم که هاجر را مالک چشمه می دیدند، از آب چشمه استفاده می کردند و در عوض غذا در اختیار هاجر می گذاشتند. حضرت ابراهیم (ع) هم چند روز بعد با طی الارض به نزد هاجر برگشت و به مردمی که از حضرت برای ساکن شدن در سرزمین مکه اجازه می خواستند، اجازه اقامت داد. به همین منوال گذشت و به مرور مردمان زیادی آمدند و در مکه ساکن شدند.

     

    اما روی این نکته خودتان فکر کنید: چرا خداوندی که براق می فرستد و به حضرت ابراهیم (ع) توان طی الارض می دهد، هاجر را به زحمت می اندازد و همینجوری و یکدفعه ای به او غذا نمی رساند؟!

     

    ]در پایان هم داستانی راجع به کسی که فرزندش را قبل سفر به خدا سپرده بود بیان گردید. همچنین این نکته گوشزد گردید که:[

    حواستان باشد که چرا ابراهیم (ع) امام شد. امامت الکی به کسی نمی رسد.