قاضی ایاس، امینی داشت که گاه بخشی از امانات خود را به او میسپرد. روزی مردی نزد امین او رفت و مال زیادی را پیش او به امانت سپرد و خود به حجاز رفت. پس از مراجعت درخواست مال خود را کرد ولی امین منکر شد!
آن مرد شکایت پیش ایاس برد. قاضی پرسید: آیا نزد کس دیگری هم شکایت کردهای؟ گفت: نه. باز پرسید: آیا او خبر دارد که به عنوان شکایت پیش من آمدهای؟ جواب داد: نه. ایاس گفت: برو و به هیچکس مگو که چنین اتفاقی افتاده.
ایاس بعد از رفتن او، امین خود را خواست و گفت: مال زیادی نزد من جمع شده. آیا در منزل خود جای مورد اعتمادی داری تا فردا آن اموال را به آنجا منتقل کنم؟ امین گفت: آری. ایاس به او وعده داد که فردا با عدهای بیا که اموال آماده جابهجایی است.
بعد از رفتن امین، قاضی ایاس صاحب امانت را خواست و گفت: اکنون پیش او برو و امانت را از او بخواه. اگر نداد، بگو شکایتت را پیش قاضی ایاس خواهم کرد. مرد پیش امین رفت و گفت: امانت مرا میدهی یا به قاضی شکایت کنم؟ امین خائن (که در انتظار اموال موردنظر ایاس به سر میبرد) امانت آن فرد را به او پس داد.
آن مرد بعد از گرفتن مال پیش ایاس آمد و خبر رد کردن مال را به او داد (و به این ترتیب، ایاس به خیانت امین خود اطمینان پیدا کرد). روز بعد که امین پیش ایاس رفت تا مالی که وعده داده شده بود را بگیرد، ایاس او را خائن خواند و برای همیشه از درگاه خود طرد نمود.
روایات پنجشنبه 10 اسفند