مقالات روایات مذهبی اسلامی و کلیپ

پند تاریخ-کمک کردن-رسیدگی به فقرا
عبدالله بن مبارک، زائرِ به زیارت نرفته!

عبدالله بن مبارک مدت ۵ سال مرتب هر دو سال یکبار برای زیارت به مکه می‌رفت. سالی مهیای رفتن به حج گردید و از خانه خارج شد. در یکی از منازل به زنی سیده برخورد کرد که مشغول پاک کردن یک مرغابی مرده بود. نزد او رفت و گفت: ای زن چرا این مرغابی مرده را پاک می‌کنی؟ گفت: کاری که برای تو فایده‌ای ندارد از چه رو می‌پرسی؟ عبدالله اصرار زیاد کرد. زن گفت: حالا که اینقدر اصرار می‌ورزی، من زنی علویه هستم و چهار دختر دارم که پدر آنها چندی پیش از دنیا رفت. امروز روز چهارم است که ما چیزی نخورده و به حال اضطرار افتاده‌ایم و مرده بر ما حلال است. این مرغابی را پیدا کرده‌ام و می‌خواهم برای بچه‌هایم غذا تهیه کنم.

عبدالله می‌گوید: در دل به خود گفتم وای بر تو! چگونه این فرصت را از دست می‌دهی؟ به زن اشاره کردم دامنت را باز کن. چون باز کرد، دینارها را در دامن او ریختم. زن با قیافه‌ای که شرمندگی را حکایت می‌کرد، سر به زیر انداخت و رفت. من نیز از همان جا به منزل خود برگشتم و خداوند میل رفتن مکه را در آن سال از قلبم برداشت. من به شهر خود بازگشتم.

مدتی گذشت تا مردم از مکه برگشتند. برای دیدار همسایگان سفررفته به خانه آنها رفتم. هر کدام مرا می‌دیدند می‌گفتند: ما با هم در فلان جا بودیم و شما را در فلان محل دیدیم! من به آنها تهنیت برای قبولی حج می‌گفتم، آنها نیز مرا تهنیت می‌گفتند که حج تو هم قبول باشد!!

آن شب را در اندیشه‌ای عجیب به خواب رفتم. خواب حضرت رسول(ص) را دیدم که فرمود: عبدالله! رسیدگی و کمک به یک نفر از بچه‌های من کردی، از خداوند خواستم ملکی را به صورت تو بفرستد تا برای تو حج بنماید. بعد از این خواهی حج کن، خواهی نکن.

📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۱۲۱ و ریاحین الشریعه، ج۲، ص۱۴۷ (با اندکی تفاوت در منابع مذکور)

پند تاریخ کمک کردن رسیدگی به فقرا

روایات    چهارشنبه 12 مهر 1402