- امام زمان(عج): براى تعجيل در فرج بسيار دعا كنيد، كه فرج شما نيز در آن است. (كمال الدين و تمام النعمة، ج۲، ص۴۸۵)
- امام زمان(عج): ... از خدا بترسید و تسلیم ما باشید، و امور خود را به ما واگذار کنید، چون وظیفه ما است که شما را بینیاز و سیراب نمائیم، همان طوری که ورود شما بر چشمه معرفت به وسیله ما میباشد ... (غیبت شیخ طوسی، ص۲۸۶)
ارسال شده توسط جناب آقای علی شهبازی
عمومی سهشنبه 8 اسفند 1402
چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغالتحصیلی، هر یک شغلهای مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدتها با هم به دانشگاه سابقشان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند.
آنها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرفهایشان هم شکایت از زندگی بود! استادشان حین صحبت آنها قهوه آماده میکرد. او قهوهجوش را روی میز گذاشت و از دانشجوها خواست که برای خود قهوه بریزند. روی میز لیوانهای متفاوتی قرار داشت؛ شیشهای، پلاستیکی، چینی، بلور و لیوانهای دیگر.
وقتی همه دانشجوها قهوههایشان را ریخته بودند و هریک لیوانی در دست داشت، استاد مثل همیشه آرام و بامهربانی گفت: بچهها! ببینید، همه شما لیوانهای ظریف و زیبا را انتخاب کردید و الان فقط لیوانهای زمخت و ارزانقیمت روی میز ماندهاند! دانشجوها که از حرفهای استاد متعجب شده بودند، ساکت ماندند و استاد حرفهایش را ادامه داد: در حقیقت چیزی که شما واقعاً میخواستید، قهوه بود و نه لیوان. اما لیوانهای زیبا را انتخاب کردید و در عین حال نگاهتان به لیوانهای دیگران هم بود.
زندگی هم مانند قهوه است و شغل، حقوق و جایگاه اجتماعی ظرف آن است. این ظرفها زندگی را تزیین میکنند، اما کیفیت آن را تغییر نخواهند داد. البته لیوانهای متفاوت در علاقه شما به نوشیدن قهوه تأثیر خواهند گذاشت، اما اگر بیشتر توجهتان به لیوان باشد و چیزهای باارزشی مانند کیفیت قهوه را فراموش کنید و از بوی آن لذت نبرید، معنی واقعی نوشیدن قهوه را هم از دست خواهید داد.
پس از حالا به بعد تلاش کنید نگاهتان را از لیوان بردارید و در حالی که چشمهایتان را بستهاید، از نوشیدن قهوه لذت ببرید...
عمومی یکشنبه 29 بهمن 1402
ضربالمثلی انگليسی که خطیر بودن جایگاه معلم در جامعه را یادآور میشود:
اشتباه پزشک، زير خاک دفن میشود.
اشتباه مهندس، روی خاک سقوط میكند.
اما اشتباه يک معلم، روی خاک راه میرود و جهانی را به نابودی میكشاند.
ارسال شده توسط جناب آقای علی شهبازی
عمومی یکشنبه 15 بهمن 1402
اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ، ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه در مقابل شاگردان گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسهای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه مینوشید؟ شاگردان یک صدا جواب دادند: از کاسه گلی.
استاد گفت: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسهها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍیتاﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا میکند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیبا کنیم، نه صورتمان را ...
عمومی سهشنبه 19 دی 1402
آیا میدانید بسیاری از زوجین در بیان احساس خود مشکل دارند؟
مثلا وقتی همسر دیر کرده است و جواب تلفن را نمیدهد، شما نگران میشوید و دلتان هزار راه میرود. به همین خاطر وقتی همسرتان وارد منزل میشود، بهجای اینکه بگویید: دلم هزار راه رفت، خیلی نگرانت شدم؛ ممکن است بگویید: کجا بودی؟ چرا جواب تلفن رو نمیدی؟ حالا هم نمیآمدی...!
یا وقتی عجله دارید و قرار است سر وقت به جایی برسید و زمانتان کم است و طرف مقابل به کندی آماده میشود، بهجای اینکه بگویید: استرس پیدا کردم، میترسم دیر برسم، لطفا زودتر آماده شو؛ ممکن است بگویید: چقدر لفتش میدی! دیرم شده، اعصابم رو داری خرد میکنی با این آماده شدنت!!
یعنی از احساسی که تجربه میکنید چیزی نمیگویید و از جملاتی استفاده میکنید که شروع یک مشاجره خواهد شد. ابراز احساس به شیوه سالم یکی از مهارتهای مهم است که متاسفانه بسیاری از افراد بلد نیستند.
ارسال شده توسط سرکار خانم مروتی
عمومی سهشنبه 5 دی 1402
اما حق مادر بر تو آن است که بدانی او تو را نه ماه حمل کرده است، طوری که هیچکس حاضر نیست این چنین دیگری را حمل کند و به تو شیره جانش را خورانده است، قسمی که هیچکس دیگر حاضر نیست این کار را انجام دهد؛ و با تمام وجود، با گوشش، چشمش، دستش، پایش، مویش، پوست بدنش و جمیع اعضا و جوارحش تو را حمایت و مواظبت نموده است و این کار را از روی شوق و عشق انجام داده و رنج و درد و غم و گرفتاری دوران بارداری را بهخاطر تو تحمل نموده است تا وقتی که خدای متعال تو را از عالم رحم به عالم خارج انتقال داد.
پس این مادر بود که حاضر بود گرسنه بماند و تو سیر باشی، برهنه بماند و تو لباس داشته باشی، تشنه بماند و تو سیراب باشی، در آفتاب بنشیند تا تو در سایه او آرام استراحت کنی، ناراحتی را تحمل کند تا تو در نعمت و آسایش به زندگی ادامه داده و رشد نمایی و در اثر نوازش او به خواب راحت و استراحت لذیذ دست یابی.
شکم او خانه تو و آغوش او گهواره تو و سینه او سیراب کننده تو و خود او حافظ و نگهدارنده تو بود. سردی و گرمی دنیا را تحمل میکرد تا تو در آسایش و ناز و نعمت زندگی کنی.
پس شکرگزار مادر باش به اندازهای که برای تو زحمت کشیده است و نمیتوانی از او قدردانی نمایی مگر به عنایت و توفیق خداوند متعال.
ارسال شده توسط م.آ
عمومی دوشنبه 8 آبان 1402
از سراپنجههای هر صهیون
میچکد غزه غزه خون و جنون
کودکانی عطش عطش در خواب
کشته و مادرانشان بیتاب
مادرانی که دَر به دَر هستند
آسمان را سپر به خود بستند
غزه غزه، همی چکد افسوس
رخت بر بسته غیرت و ناموس
ای جهانیترینِ جانیها
حامیان ظهور بانیها
از حقوق بشر چه میگویید؟
از افول بشر چه میجویید؟
شُورِ شورای امنیت، دشنه
نمک و زخم کودکی تشنه
شد وِتو خنجری برای بهار
قتل عامِ هزارها بیمار
تکهتکه همی شود انسان
مادری مرده، طفلکی بیجان
لعنت حق به هر چه اسرائیل
آن جنایتگرانِ چون قابیل
روزشان تیره، شامشان چون روز
جمله دشمنانشان پیروز
خوار و زار و علیل میگردند
در نهایت، ذلیل میگردند
حامیانِ سکوت محکومند
صاحبان تفکری شومند
خشم عالم تباهشان سازد
کاخ ظلمت به عدل میبازد
لحظهلحظه به قدس نزدیکیم
روشنای فضای تاریکیم...
🔹 ارسال شده توسط سرکار خانم پریسا زارع
عمومی یکشنبه 30 مهر 1402
۱ـ از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بیعابر کسب روزی میکنی؟! گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند، چگونه فرشته روزیاش مرا گم خواهد کرد!
۲ـ پسری با اخلاق اما فقیر به خواستگاری دختری میرود. پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، به تو دختر نمیدهم!
پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند! دختر گفت: پدر جان! مگر خدایی که هدایت میکند با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟!
۳ـ از حاتم طایی پرسیدند: بخشندهتر از خود دیدهای؟ گفت: آری، مردی که داراییاش تنها دو گوسفند بود، یکی را شب برایم ذبح کرد! از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...
گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم! گفتند: پس تو بخشندهتری؟ گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...
۴ـ عارفی را گفتند: خداوند را چگونه میبینی؟ گفت: آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد، اما دستم را میگیرد
ارسال شده توسط جناب آقای محمد پالشی
📌 عزیزانی که محتوای مفید و قابل استفادهای را در نظر دارند، میتوانند آن را از طریق آیدی @almiqat_admin برای ما ارسال کنند (در پیامرسان های ایتا، سروش و تلگرام و در صورت تمایل با ذکر نام) تا مورد بررسی قرار گرفته و «در صورت مورد تایید قرار گرفتن» در کانال قرار گیرد.
عمومی یکشنبه 16 مهر 1402